کو طاقت دیدار گرفتم که تواند
سوی تو مرا جذبه ی عشق تو کشاند
یک روز نباشد که بدانیم کجائی
با آن که زبیگانه بپرسیم و بداند
بیطاقتی من زحد افزون شد و ترسم
بسیار جفاهای توناکرده بماند
بیداد بتان غایت مقصود دل ماست
یا رب که زدل داد من خسته ستاند
هم جور تو باشد که فزون باد دمادم
چیزی گرم از سنگ جفای تو رهاند
باشد شبی آیا که مرا آن مه بی مهر
در بزم وصالش زره مهر بخواند
برخیزد و در بر رخ اغیار ببندد
بنشیند و در پهلوی خویشم بنشاند
ای چشم (سحاب) اشک فشان باش که جز تو
کس نیست که بر آتشم آبی بفشاند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از شدت عشق و longing خود به معشوق سخن میگوید. او از بیتابی و دلتنگی خود برای دیدن معشوق میگوید و به این نکته اشاره میکند که حتی بیخبر از او، دلش به سمتش میکشد. او به جفاهای معشوق اشاره میکند و از خداوند میخواهد که دل خستهاش را آرام کند. شاعر به شدت احساس میکند که با وجود رنجها، عشق به معشوق نیرویی قوی برای اوست. در نهایت، او آرزوی شبهایی را میکند که معشوق با او باشد و اشکهای خود را به عنوان نشانی از عشق عمیقش به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: من توانایی تحمل دیدار تو را دارم، زیرا عشق تو میتواند مرا به سوی خود بکشاند.
هوش مصنوعی: یک روزی نباید بگذرد که ما نفهمیم کجا هستیم، حتی اگر از دیگران بپرسیم و آنها هم ندانند.
هوش مصنوعی: بیتابی من بیش از حد شده و نگرانم که شاید زخمهایی که به من زدهاید، فراموش شود.
هوش مصنوعی: ظلم و ستم معشوقان هدف نهایی دل ماست. ای خدا، آیا میتوانی دل خستهام را از دست آنان بگیری؟
هوش مصنوعی: همانطور که تو با من رفتار میکنی، به نظر میرسد که هیچ چیز نمیتواند از سنگینی بیمهری تو کاسته و من را راحت کند.
هوش مصنوعی: شاید شبی برسد که آن معشوق بیمهر، در جمع وصالش، با نگاهی خاص و سرشار از محبت به من توجه کند.
هوش مصنوعی: او باید از جا برخیزد و با چهرهای خندان به دیگران نظر کند، اما در کنار خودم هم نشسته و دلم را تسکین دهد.
هوش مصنوعی: ای چشم، مانند ابرها اشک بریز و ببار، زیرا هیچ کس دیگری نیست که بر آتش دل من آب بریزد و آن را خاموش کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر شاه جهان قصۀ من بنده بخواند
زین قصه همی حالت من بنده بداند
داند که میان دو سفر بندۀ درویش
بی یاوری شاه چه بیچاره بماند
زان همت چون دریا ، وز آن کف چون ابر
[...]
بر سبزه همی آب روان آب دواند
وز شاخ همی باد خزان برگ فشاند
این هیچ کس از آئینه چین نشناسد
وان هیچ کس از زر ورق باز نداند
همچون تن دل رفته ز تیمار جدائی
[...]
آن شاخ چه شاخ است به زلفین تو ماند
جز مجلس احرار جهان جای نداند
خواهد چو سر زلفک تو مشک فشاند
خواهد که مرا با تو به یک جای نشاند
تدبیر کند بنده و تقدیر نداند
تدبیر به تقدیر خداوند چه ماند
بنده چو بیندیشد پیداست چه بیند
حیلت بکند لیک خدایی بنداند
گامی دو چنان آید کو راست نهادست
[...]
آن را که غمی چون غم من نیست چه داند
کز شوق توام دیده چه شب میگذراند
وقت است اگر از پای درآیم که همه عمر
باری نکشیدم که به هجران تو ماند
سوز دل یعقوب ستمدیده ز من پرس
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.