گنجور

 
صغیر اصفهانی

به بندگان نکنی لطف چون تو از یاری

چگونه لطف خداوند را طمع داری

به بنده لطف کن و لطف حق طلب ورنه

مجوی حاصل اگر دانه ئی نمی کاری

طمع مدار که غیری تو را شود غمخوار

اگر نکرده ئی از غیر خویش غمخواری

بجز خضوع و خشوع و شکستگی نخرند

بخویش غره مباش از درست کرداری

نداده اند تو را قدرت و زبردستی

که زیر دست دل آزرده را بیازاری

نتیجه ای بکف آور ببر بهمره خویش

ز ثروتی که از آن بگذری و بگذاری

ببین نهایت‌امساک اغنیا که کنند

هم از جواب سلام فقیر خودداری

صغیر رفع گرفتاری از کسان کردن

تو را نجات دهد بی شک از گرفتاری

 
 
 
خواجه عبدالله انصاری

مرا بخانه خمار بر ده بسپاری

دگر مرا به غم روزگار مسپاری

نبیند چند مراده برای مستی را

که سیر گشتم از این زیرکی و هشیاری

قطران تبریزی

مرا به ناله و زاری همی‌بیازاری

جفای تو بکشم زانکه بس سزاواری

تو را به جان و تن خویشتن خریدارم

مرا به قول بداندیش می‌بیازاری

به جان شیرین مهر تو را خریدارم

[...]

امیر معزی

نبود چون تو مَلِک در جهان جهانداری

نیافرید خدای جهان تو را یاری

خجسته آمد دیدار تو به عالم بر

خدایگان چو تو باید خجسته دیداری

تو راست مُلک و سزاوار آن تویی به یقین

[...]

وطواط

ز عشقت ای عمل غمزهٔ تو خون خواری

بسی کشید تن مستمند من خواری

مراست عیش دژم تا شدی ز دست آسان

چگونه عیشی؟ با صد هزار دشواری

بدان دو چشم دژم عیش من دژم خواهی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از وطواط
عین‌القضات همدانی

در آی جانا با من به کار اگر یاری

وگرنه رو به سلامت که بر سر کاری

نه همرهی تو مرا راه خویش گیر و برو

تو را سلامت بادا مرا نگوساری

مرا به خانهٔ خمار بر بدو بسپار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه