گنجور

 
صغیر اصفهانی

ساقی از رطل گران دوش سبکبارم کرد

تهی از خویش به یک ساغر سرشارم کرد

کاش از این زودتر‌ام وختی استاد مرا

پیشهٔ عشق که وارسته ز هر کارم کرد

عجب از صورت زیبای تو ای معنی حسن

که تماشای تو چون صورت دیوارم کرد

جلوه داد آن که گل روی ترا در نظرم

سیر از سیر گل و گردش گلزارم کرد

بیشتر دارمت از جان خود ایدوست عزیز

گرچه عشقت ببر خلق جهان خوارم کرد

شکرلله شدم آزاد ز هر دام که بود

تا که تقدیر بدام تو گرفتارم کرد

سالها معتکف صومعه بودم آخر

عشقت انگشت نمای سر بازارم کرد

فخرم این بس بدو عالم که خدا همچو صغیر

یکجهت بندهٔ درگاه ده و چارم کرد

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
اوحدی

هوست معتکف خانهٔ خمارم کرد

عشقت از صومعه و مدرسه بیزارم کرد

خاطرم را ز حدیث دو جهان باز آورد

لب لعل تو به یک عشوه، که در کارم کرد

شورها در سر و با خلق نمی‌یارم گفت

[...]

آشفتهٔ شیرازی

عشق تا در خم زلف تو گرفتارم کرد

فارغ از وسوسه سبحه و زنارم کرد

من که بار دو جهان بود بدوشم زگناه

ساقی از جرعه عشق تو سبکبارم کرد

من که بیگانه زهفتاد و دو ملت بودم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه