مدر پیراهن طاقت غریبان را
مزن دامن بر آتش ناشکیبان را
برادر جان علی اکبر
از این رفتن بیا بگذر
سفر خواهی اگر خاکم به سر خواهی
اگر خاکم به سر خواهی سفر خواهی
ز ما پیر و جوان هرکس به میدان شد
در اول پی به خون و خاک یکسان شد
تن سر دادگان در خون تپان بنگر
سر آزادگان بر نی روان بنگر
یکی را سر به نوک نیزه عریان بین
ز چوگان ستم چون گوی غلطان بین
یکی را تن به خاک ازچرخ دون بنگر
چو خاک از بخت وارونش زبون بنگر
ز ما هفتاد تن یک یک برون آمد
که خاک از خون پاکش لاله گون آمد
پدر تنها عدو بی رحم و ما بی کس
غریبان را همان داغ شهیدان بس
پس از خود خواری ما را توهم کن
بر این مشت اسیر آخر ترحم کن
رعایت کن زمهر این جمع مضطر را
برادر را و خواهر را و مادر را
دل ازکف داده گانت را صبوری کو
تنی کش دل نباشد تاب دوری کو
چو لایق باشد الطاف خدایی را
چه خوف از فتنه محشر صفایی را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.