گنجور

 
صفایی جندقی

گر نه به دل هر نگهت خنجری است

این همه پس دیده چرا خون گریست

نالشم از بس به سر آتش فشاند

بالش تن توده ی خاکستری است

خاک بلا باشد و پهلوی مرگ

در شب هجرانم اگر بستری است

زخم تو بر سینه بد از مرهمم

کآن به تماشای تو دل را دری است

دست غمت تا به تنم پا فشرد

هر بن موئیم سر نشتری است

توبه ده از توبه که امشب مرا

ساقی مجلس بت سیسنبری است

بیت من از طلعت او تبتی است

بزم من از قامت او کشمری است

حرمت می خاست به چندین وجود

خاصه چو از دست پری پیکری است

سر به قدم سود صفایی چراست

گرنه به سر با تو مر او را سری است

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
محمد وصیف سگزی

کوشش بنده سبب از بخشش است

کار قضا بود و ترا عیب نیست

بود و نبود از صفت ایزد است

بنده‌ی درمانده‌ی بیچاره‌ کیست

اول مخلوق چه باشد؟ زوال

[...]

ابن یمین

ابن یمین چاره اینکار چیست

آنکه دوا میکند این درد کیست

شیخ محمود شبستری

معنی هو با تو بگویم که چیست

دوست یکی و جز از او هیچ نیست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه