گنجور

 
صفایی جندقی

برای صبا به یارم امشب

کز دست غمت فگارم امشب

در پی کسیم بس این که ناچار

غم زیسته غمگسارم امشب

از شعله ی شوقت آتش افتاد

چون شمع به پود و تارم امشب

آتش رودش به جای خوناب

بر رخ دل داغدارم امشب

پروانه صفت چراغ دل فاش

جان سوخت به یک شرارم امشب

در تابه شوق و تاب دوری

چون زلف تو بیقرارم امشب

چون شمع سرشک آتشین ریخت

از دیده ی اشکبارم امشب

ای دل به تو هیچ کس نپرداخت

از روی تو شرمسارم امشب

زین صرصر فتنه زای هایل

برباد روم غبارم امشب

جز مرگ چه چاره ام صفایی

کافتاد اجل دوچارم امشب

 
sunny dark_mode