باز چشمش سرمه آمیز آمده
طرفه بیماری به پرهیز آمده
غیر داغ و آه از دل برنخاست
وادی ایمن بلاخیز آمده
کوه هستی را به ما هموار کرد
عشق فرهاد سحرخیز آمده
هر که او مست شراب بیخودی است
ساغرش بی باده لبریز آمده
ناتوانی دیده کس جز چشم او
خسته و بیمار و خونریز آمده
از تبسم لب دگر هرگز نبست
تا به کام دل نمک ریز آمده
شد به غارت کردن جان ها سوار
هر دو فتراکش دلاویز آمده
سوخت دل گویا به داغ سینه ام
آه من با شعلهٔ تیز آمده
کیست یارب در پس آیینه ام
طوطی نطقم شکرریز آمده
جان من شد بندهٔ ملای روم
دل مرید شمس تبریز آمده
از برای غم سعیدا غم مخور
گرچه این لشکر به انگیز آمده
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
در سخن گفتن شکرریز آمده
در شکر خوردن پگه خیز آمده
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.