از حال من مپرس [و] ندامت کشیدنم
خو گشته پشت دست به دندان گزیدنم
هر دم شکست می خورم اما به چشم خلق
از بس شکسته ام ننماید شکستنم
پیچد به خویش دشمن من بیشتر ز پیش
در چشم روزگار چو مو گر شود تنم
ای عقل رو به وادی حیرت نهاد و رفت
هر کس که دید همچو تو از خویش رفتنم
از بس شکست خورد سعیدا دلم ز خلق
رنگ آن قدر نماند به رویم که بشکنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از حال خراب خود میگوید و به نداشتی که از زندگی و اندیشهاش میکشد اشاره میکند. او هر روز به نوعی شکسته و آسیبدیده است اماها خود را به نمایش نمیگذارد. دشمنی که به او آسیب میزند، از طریق خود احساسات او به وجود آمده است. عقل او در حیرت و سردرگمی است و با دیدن وضعیت او، دیگران هم دچار تردید و افسردگی میشوند. در نهایت، او احساس میکند که دلش از آسیبهایی که از دیگران دیده، رنگ و رو رفته و قادر به شکستن بیشتر نیست.
هوش مصنوعی: از حال من سوال نکن، چون دیگر به پشیمانی عادت کردهام و به اندازهای غمگینم که انگشتانم را به دندان میزنم.
هوش مصنوعی: هر لحظه در درونم شکست میخورم، اما چون آنقدر در چشم مردم شکستهام، دیگر کسی متوجه شکستهای من نمیشود.
هوش مصنوعی: دشمن من بیشتر از قبل در زندگیام به دور خود میچرخد، مانند مویی که در زمان باعث میشود بدنم اذیت شود.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به عقل اشاره میکند که به جای بقاء و ثابت بودن، وارد دنیای حیرت و تردید شده و متوجه میشود که افرادی مانند او نیز از خود و وجودشان فاصله گرفتهاند و دچار سرگردانی شدهاند. این تصویر نشان میدهد که عقل وقتی با چالشها و سوالات بزرگ مواجه میشود، به نوعی از مسیر خود خارج میشود و به درک عمیقتری از واقعیتها میرسد.
هوش مصنوعی: به خاطر شکستهای زیادی که خوردهام، دیگر دلم به خاطر مردم آنقدر رنگ و حال و روز خوشی ندارد که بخواهم دوباره خودم را به نمایش بگذارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هرگه که من به زلف وی اندر نگه کنم
شادی و خرمی ز دل خویش برکنم
گردد روان سرشکم و گردد تپان دلم
گردد نژند جانم و گردد نوان تنم
هرگه که دست بر شکن زلف او برم
[...]
ای نجم دین به خط تو عثمان نداد سیم
نه جمله بی میخم باوی چه فن زنم
دل برکنم ز سیم تو تا از برای سیم
آلات روی عثمان چون سیم برکنم
تو بشکنی برای آنچه دهی خط نجم را
[...]
ای بارگاه صاحب عادل خود این منم
کز قربت تو لاف زمین بوس میزنم
تا دامن بساط ترا بوسه دادهام
بر جیب چرخ میسپرد پای دامنم
تا پای بر مساکن صحنت نهادهام
[...]
جان میبرد به عشرت حوران گلشنم
تن می کشد به خدمت دیوان گلخنم
عیسی است جان پاک و خرست این تن پلید
پیکار خر همی همه بر عیسی افکنم
تن دیو و جان فرشته و من نقش دیو شوم
[...]
کوه بلاشدست ز رنج جرب تنم
بیچاره من که کوه بناخن همی کنم
رگهای من چو چنگ برون آمده ز پوست
پس من بناخنان خود آن رگ همی زنم
چون چوب خرگهست برو برپشیزها
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.