گنجور

 
سعیدا

نی همین از خودنمایی پا و سر پیچیده‌ام

خویش را در جیب صد عیب و هنر پیچیده‌ام

هرچه با گردون دون دادم همانم باز داد

چون صدا این کوه را من بر کمر پیچیده‌ام

باطن خود را به ظاهر نیک گردانیده‌ام

این بدان ماند که عیبی در هنر پیچیده‌ام

فکر زلفش تا نبیند همچو مشک افسردگی

چون ضیا در پرده‌های چشم تر پیچیده‌ام

او منزه بوده است از نقد و جنس و خیر و شر

من عبث بر تار و پود خیر و شر پیچیده‌ام

قطرهٔ خونی به بیداری برآید مشکل است

ز این رگ خوابی که من بر نیشتر پیچیده‌ام

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

اشک را در پرده‌های چشم تر پیچیده‌ام

ساده‌لوحی بین که در کاغذ شرر پیچیده‌ام

من نه آن نخلم که ننگ بی‌بری بارآورم

سر ز بیم سنگ طفلان از ثمر پیچیده‌ام

گرچه مور لاغرم اما شکارم فربه است

[...]

فیاض لاهیجی

باز در دل دود آه شعله ور پیچیده‌ام

دوزخی در تنگنای یک شرر پیچیده‌ام

کرده‌ام گرداب را فوّارة صد گردباد

بسکه اشک و آه را در یکدگر پیچیده‌ام

در محبّت معنی بسیار را لفظ کمیست

[...]

اسیر شهرستانی

کوه صبرم کی ز فرمان تو سر پیچیده‌ام

پا به دامان تحمل تا کمر پیچیده‌ام

کی حدیث شکوه می‌گوید لب اظهار من

من که درد ناوکش را در جگر پیچیده‌ام

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه