گنجور

 
سعیدا

تأثیر نیست در نفس مرد ناتمام

بی لذت است میوه چو افتد ز شاخ، خام

افتاده سایه از چه به دنبال آن کرام

عمری است می رود پی آن سرو خوشخرام

دانی که لاله از چه قدح کرده پر ز خون

یعنی که باده بی رخ ساقی بود حرام

افتادگی است پایهٔ بالا برآمدن

تا کم نمی شود نشود ماه نو تمام

تفریق حق [و] باطل عالم به نقطه ای است

صورت یکی است گر بنویسند خام و جام

خواهی به حق رسی ز دو عالم گذر نما

در قید آن مباش حلال است این حرام

مستانه سوی جنت و دوزخ گذر کنیم

جامی اگر می ام دهد از جام پیر جام

از سرمه مشت خاک در آن دیده بهتر است

چشمی که وابود به طمع همچو چشم دام

روی توجه همه جز با ودود نیست

خواهی تو خاص باش سعیدا و خواه عام

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
فرخی سیستانی

بر شاد گونه تکیه زده شاد و شاد کام

دولت رهی و بخت مطیع و فلک غلام

ناصرخسرو

این روزگار بی‌خطر و کار بی‌نظام

وام است بر تو گر خبرت هست، وام، وام

بر تو موکلند بدین وام روز و شب

بایدت باز داد به ناکام یا به کام

دل بر تمام توختن وام سخت کن

[...]

امیر معزی

منت خدای را که برون آمد از غمام

بدری که هست پیشرو دودهٔ نظام

صدری که هست خادم پایش سر کفات

میری‌ که هست عاشق دستش لب‌ کرام

شایسته زین ملت وبایسته فخر مُلک

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
سنایی

هر شب نماز شام بود شادیم تمام

کاید رسول دوست هلا نزد ما خرام

خورشید هر کسی که شب آید فرو رود

خورشید ما برآید هر شب نماز شام

روز فراق رفت و برآمد شب وصال

[...]

وطواط

ای از کمال جاه تو ایام را نظام

وی از وفور علم تو اسلام را قوام

هستی حسام دین و ندیدست روزگار

در قمع شرک و نصرة دین چون یک حسام

سلطان اهل علمی و اندر معسکرت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه