بر کف آیینه نه دستی دگر بردار ایاغ
خوش نباشد بی می و محبوب رفتن سیر باغ
در محبت هر که گردد گرم سوزد جان ما
خویش را پروانه زد بر شمع ما را کرد داغ
وقت مردن ما به بوی زلف او جان داده ایم
زان سبب آشفته می گردد ز خاک ما دماغ
آدمی با این فراست قابلیت را سزاست
مردهٔ خود را به خاک انداخت از تعلیم زاغ
خواستم تا پخته سازم ای سعیدا کار را
سوختم از خامی خود من در این سودا دماغ
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، سخن از عشق و محبتی است که بیمی و محبوب نمیتواند ادامه یابد. شاعر به این نکته اشاره میکند که عشق، جان انسان را میسوزاند و در هنگام مرگ، بوی زلف محبوب موجب آشفتهگی میشود. همچنین، شاعر به ناکامی خود در کسب آگاهی و پختگی اشاره کرده و از خامی خود در این مسیر ابراز ندامت میکند. در نهایت، او یادآور میشود که انسان باید با فراست و درایت زندگی کند و نباید مثل زاغ، خود را به خاک بیندازد.
هوش مصنوعی: دست دیگری بر روی آیینه نگذار، زیرا خوب نیست که بدون شراب و محبوب خود به گردش در باغ بروی.
هوش مصنوعی: در عشق، کسی که به شدت درگیر میشود، جان خود را میسوزاند. مانند پروانهای که برای شمع میرقصد و در نهایت باعث سوختن خود میگردد.
هوش مصنوعی: وقتی به مرگ نزدیک میشویم، به خاطر بوی خوش زلف محبوب جان میدهیم و به همین دلیل، بوی خاک ما را به یاد آن عشق و حسی که داریم، دچار اضطراب و آشفتگی میکند.
هوش مصنوعی: انسان با درک و هوش خود، باید از تجربیات و درسهایی که از دیگران میآموزد، استفاده کند و بداند چگونه میتواند مشکلاتش را حل کند. زاغ، به عنوان نمادی از آموزش و یادگیری، نشان میدهد که حتی در مواقع سخت نیز باید به یادگیری ادامه بدهیم.
هوش مصنوعی: من تلاش کردم که کارم را به خوبی پیش ببرم، اما به دلیل ناپختگی و خامی خودم در این مسیر، دچار مشکلاتی شدم و نتوانستم به هدفم برسم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای گرفته کاغ کاغ از خشم ما همچون کلاغ
کوه و بیشه جای کرده چون کلاغ کاغ کاغ
ای گرفته کاغ کاغ از خشم ما همچون کلاغ
کوه و بیشه جای کرده چون کلاغ کاغ کاغ
تا خزان آورد روی خویش سوی باغ و راغ
ابر یک ساعت نجست از تعبیه کردن فراغ
از لب دریا برآمد بامدادان خیل ابر
و آسمان از وی شود پر خیل گردو دود و داغ
سرخ شد در کوه از پس لاله چید منقار کبک
[...]
شاه حسنی وز متاع نیکوان داری فراغ
می نزیبد بد کنی در پیش مسکینان دماغ
داغ هجرانم نه بس، خالم به رخ هم می نمای
چند سوزم وه که داغی می نهی بالای داغ
بهترین حاجات آن کایی شبی پیشم چو شمع
[...]
پیشتر زین روزگاری داشتم الحق چنانک
بود حالم و بالم از وی با رفاغ و با فراغ
از پی عشرت براغ اندر مزارع داشتم
وز برای عیش بودم کاخها در صحن باغ
با حریفان موافق عمر میبردم بسر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.