گنجور

 
سعیدا

آسوده شو از سود و مبرا ز زیان باش

دنیا گذران است تو در هم در گذران باش

خواهی که تو را خرقهٔ تجرید رسانند

چون سرو شو آزاد و چو نرگس نگران باش

هرگز ندهم دل به کسی کاو ندهد دل

گو ابن فلان ابن فلان ابن فلان باش

خواهی که کنی جای به فانوس خیالی

انگشت نما هم نفس گرمروان باش

تا دیدهٔ خودبین تو را دوست نماید

چون مردم چشم از نظر خویش نهان باش

زنهار سعیدا مکن از یار شکایت

گر تیر کشد سوی تو از ناز کمان باش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حافظ

باز آی و دلِ تنگِ مرا مونس جان باش

وین سوخته را مَحرَمِ اسرارِ نهان باش

زان باده که در میکدهٔ عشق فروشند

ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش

در خرقه چو آتش زدی ای عارفِ سالِک

[...]

حیدر شیرازی

ای دل! به جهان معتکف کوی فلان باش

در بندگی حضرت او بسته میان باش

تا نور رخ آن مه بی مهر ببینی

ای چشم ستم دیده! همیشه نگران باش

گر سنگ زند یار و گرت تنگ کند دل

[...]

اهلی شیرازی

امشب که چراغ نظری چرب زبان باش

دل نرم کن ای شمع و مرا مرهم جان باش

حسنت بصفا بهتر از آن گشت که بودست

زنهار که در حسن وفا هم به از آن باش

خواهی که سرافراز شوی در همه عالم

[...]

سام میرزا صفوی

چون سایه دلا همره آن سرو روان باش

جایی که بجایی برسی در پی آن باش

عرفی

جان می رود ای اشک ز دنباله روان باش

وی ناله تو هم چند قدم پیرو جان باش

ای شوق درافشای غمم این چه شتاب است

کو راز من غمزده یک چند نهان باش

می آید و می بارد ازو ناز و تعافل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه