گنجور

 
سعیدا

غرق دریای گنه کردند مغفورم هنوز

صد شکست از دار خوردم لیک منصورم هنوز

رفتم از دل ها ولیکن در زبان ها مانده ام

همچو عنقا گم شدم از چشم و مذکورم هنوز

با وجود آن که صبح صادق از من می دمد

چون شب قدر از نظرها باز مستورم هنوز

خورده بودم از شراب عشق جامی در الست

محتسب بیرون میا با من که معذورم هنوز

شادی روز وصال او کی از سر می رود

هجر شب ها با غمم پرورد و مسرورم هنوز

گفت موسی راز چندی و مطالب شد تمام

گفتگوی عشق دارد بر سر طورم هنوز

چشم دل هرگز نگردد سیر از چشم بتان

کاوشی دارد به مژگان زخم ناصورم هنوز

با وجود آن که در زنجیر زلفم کرده اند

صد بیابان من ز عقل ذوفنون دورم هنوز

روزگار پرستم هرگز فراموشم نکرد

هر کجا دردی سعیدا هست منظورم هنوز

 
sunny dark_mode