گنجور

 
سعیدا

یار من درد و کبابم دل و می خون جگر

نیست جز زیر زمینم هوس جای دگر

خاطر خستهٔ من بین و گشا لب به سخن

که باین ضعف دوا نیست بجز گل به شکر

جوهر همت ذاتیش نمایان گردد

پیش یاران پسری را که برد نام پدر

عقل را نور نماند چو شود موی سفید

شمع تاریک بماند چو شود وقت سحر

می رسد گر قدح بادهٔ معنی نوشیم

ما که دوران دگر گشت نگشتیم دگر

حرف آن لعل لب و تنگ دهان باز بگو

سخن از بوسه و جام است مکرر خوشتر

رسنی بست سعیدا به میان تا که شنید

زیر بارند مرصع کمران تا به کمر

 
sunny dark_mode