گنجور

 
سعیدا

یاد خود سعی کن و از دل آگاه ببر

زندهٔ خویش چو خود مرده از این راه ببر

دست خالی به طلبکاری دلدار مرو

هیچ اگر نیست ز اسباب جهان، آه ببر

یارب افتاده ز پا یوسف توفیق به چاه

کاروانی ز کرم بر سر این چاه ببر

دست گر بر سر آن کاکل مشکین نرسد

پیش زلفش گلهٔ طالع کوتاه ببر

به هواداری خورشید جمالش ای اشک

هر غباری که بود از دل آن ماه ببر

همچو خورشید، سعیدا به بد و نیک جهان

جام پر نور پگاه آور و بی گاه ببر

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

برفروز از می و زنگ از دل آگاه ببر

بر فلک جرعه بیفشان کلف از ماه ببر

ثمری نیست دل خام که بر شاخ رسد

چند روزیش به آتشکده آه ببر

فیض، پروانه هر شمع تنک پرتو نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه