گنجور

 
سعیدا

راه در معموره ها گر نیست این دیوانه را

راه می دانیم ای دل گوشهٔ ویرانه را

می کند خالی دل ما را ز غم های جهان

از کرم هر کس که پر می می کند پیمانه را

از تجلی با صفا دارد جهان را روی او

می کند روشن ز پرتو شمع ما این خانه را

خوش نمی آید به گوش خلق جز بانگ تهی

زان سبب واعظ همی گوید بلند افسانه را

حق به دست طالب دنیاست گر کافر شود

برهمن بسیار زینت داده این بتخانه را

گر در مسجد نگردد باز جز وقت نماز

دایماً باز است در بر روی ما میخانه را

ای که می خواهی ز راه دیده او آید به دل

آب و جارویی بزن اول در کاشانه را

من نمی بینم سعیدا در جهان بیگانه ای

با وجود آن که کس محرم نشد جانانه را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
وطواط

ای هوای تو شده مقصود هر فرزانه را

چرخ با مهر تو خویشی داده هر بیگانه را

صورتی شاهانه داری ، سیرتی در خورد آن

سیرت شاهانه باید صورت شاهانه را

نکته ای ز الفاظ تو ابکم کند گوینده را

[...]

امیرخسرو دهلوی

باز دل گم گشت در کویت من دیوانه را

از کجا کردم نگاه آن شکل قلاشانه را

گاه گاه، ای باد، کانجاهات می افتد گذر

ز آشنایان کهن یادی ده آن بیگانه را

هر شب از هر سوی در می آیدم در دل خیال

[...]

سلمان ساوجی

محتسب گوید: که بشکن، ساغر و پیمانه را

غالباً دیوانه می داند، من فرزانه را

بشکنم صد عهد و پیمان، نشکنم پیمانه را

این قدر تمیز هست، آخر من دیوانه را

گو چو بنیادم می و معشوق ویران کرده‌اند

[...]

ناصر بخارایی

می‌کشد عشق تو سوی خود دل دیوانه را

هست سوزی کو به شمعی می‌کشد پروانه را

سیل چشمم رفت و ویران کرد بنیاد دلم

چون ز درد و غم نگه دارم من این ویرانه را

میل خالت دارم و اندیشه‌ام از زلف توست

[...]

جامی

رخنه کردی دل به قصد جان من دیوانه را

دزد آری بهر کالا می شکافد خانه را

تخم مهر خال او در دل میفکن ای رقیب

بیش ازین ضایع مکن در سنگ خارا دانه را

خیز گو مشاطه کاندر زلف مشکینت نماند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه