گنجور

 
سعیدا

هر که در این در ز راه صدق درآید

بایدش اول ز خویشتن به درآید

خانهٔ فقر است جای ما و منی نیست

شاه جهان است یا گدا اگر آید

آن ز عمل های باطل است مشو خوش

آنچه ز اعمال نیک در نظر آید

از ره عبرت ز خویش هر که سفر کرد

گر به خود آید عزیز و معتبر آید

جسم گل آلوده ات نه کاسهٔ چین است

چون شکند باز از او صدا به درآید

این دل دیوانه را به زلف ببندید

گر به دو زنجیر، او ز عهده برآید

دوری خویش آن زمان ملاحظه افتد

هر که ز خود یک دو گام پیشتر آید

من ز سر خود گذشته می روم این راه

یار سعیدا مگر که سر بسر آید

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ناصرخسرو

رنج و عنای جهان اگر چه دراز است

با بد و با نیک بی گمان به سرآید

چرخ مسافر ز بهر ماست شب و روز

هر چه یکی رفت بر اثر دگر آید

ما سفر برگذشتنی گذرانیم

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

جور و جفای تو نیک و بد بسر آید

خط تو آخر بدیر و زود برآید

ناوک مژگان تو چو تیر سحرگه

پوست ندارد خبر که بر جگر آید

ماه چوبیند رخت ز دست درافتد

[...]

خاقانی

مرد که با عشق دست در کمر آید

گر همه رستم بود ز پای درآید

ورزش عشق بتان چو پردهٔ غیب است

هر دم ازو بازویی دگر بدر آید

نیست به عالم تنی که محرم عشق است

[...]

اثیر اخسیکتی

وقت بیاید که دور غم به سر آید

صبح وصال از شب امید برآید

عمر عزیز از سر وداع بر آرد

آن دو سه روز فراق هم به سر آید

بر درِ این سخت خفته، صبر کنم صبر

[...]

حافظ

بر سرِ آنم که گر ز دست برآید

دست به‌کاری زنم که غصّه سرآید

خلوتِ دل نیست جایِ صحبتِ اَضداد

دیو چو بیرون رود فرشته درآید

صحبت حُکّام ظلمتِ شبِ یلداست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه