چشم او را نگذارید که هشیار شود
فتنه را مصلحت آن نیست که بیدار شود
یار گیرم که نمودار شود کو چشمی
که به یک مرتبه شایستهٔ دیدار شود
دل ما رنگ تعلق نپذیرد هرگز
که ز تمثال کی آیینه گرانبار شود؟
صدف حوصلهٔ ما نشود پر هرگز
گر همه دیدهٔ ما ابر گهربار شود
سبحه در دست سعیدا مدهید ای زهاد
که مبادا رود و رشتهٔ زنار شود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عدم بیداری و هشیاری در مقابل فتنهها و مشکلات زندگی است. شاعر به دوستش توصیه میکند که چشمش را بر فتنهها ببندد و از محبت و وجود دیگران بهرهمند شود. او بر این باور است که دل انسان باید از وابستگیها دور باشد و زیباییها را تنها به خاطر خود زیباییها ببیند. همچنین، شاعر هشدار میدهد که نباید بر روی ظواهر و دعاهای نمایشی تمرکز کرد، زیرا ممکن است ما را از حقیقت دور کند. در کل، این شعر به اهمیت عمق و درک واقعی زندگی و خودداری از حواشی میپردازد.
هوش مصنوعی: نگذارید چشم او بیدار و هشیار شود، زیرا مصلحت به این است که او در خواب و غفلت بماند و فتنهها آشکار نشوند.
هوش مصنوعی: دوست یا یاری پیدا میکنم که میتواند در یک لحظه، به اندازهی یک نگاه شایسته و قابل توجه باشد.
هوش مصنوعی: دل ما هرگز به چیزی وابسته نمیشود، چرا که وقتی آیینه سنگین میشود، دیگر نمیتواند تصویر را به درستی نشان دهد.
هوش مصنوعی: هرگز صدف روح ما نمیتواند از گنجینهاش پر شود، حتی اگر چشمان ما پر از باران مروارید باشد.
هوش مصنوعی: ای زاهدان، تسبیح را در دست سعیدا نگذارید، زیرا ممکن است که او به غلط به آن افتخار کرده و رشتهی بندگیاش از بین برود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دیگ حلوای تر آن روز که بر بار شود
ز انتظارش به جهان دیده من چار شود
رازهائی که نهان در دل گیپا باشد
خرم آن روز که در پیش من اظهار شود
هر که زناج بدیدار او به کمندش شد اسیر
[...]
بعد عمری که دمی یار من زار شود
پرده شرم مرا مانع دیدار شود
شمع من! منع من از آه شرربار مکن
که ترا این سبب گرمی بازار شود
چون شود بر سر آزار من، اینش غرض است
[...]
هر دلی کز غم این حادثه افکار شود
چون جرس آبله هایش بفغان یار شود
بسکه سررشته کارم شده زین دهشت کم
گریه در راه گلو رهبر گفتار شود
محفلی را که کند گرم کلام قدسی
[...]
طایری را که به دام تو گرفتار شود
دانه در حوصله اش گوهر شهوار شود
می کند کعبه نفس سوخته استقبالش
هرکه را صدق طلب قافله سالار شود
خاک را زلزله از جای اگر بردارد
[...]
ساقیا زاهد بیچاره بود مست غرور
بدهش جرعهای از باده که هشیار شود
بر رخ دل بگشا روزنی از گلشن عشق
تا مگر فارغ ازین عالم پندار شود
روز اول که دلم را هوس زلف تو شد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.