گنجور

 
سعیدا

هر آن صید کز دام غافل نشیند

گرفتار در دست قاتل نشیند

کریم از ره لطف برخیزد از جای

بر آن در که از عجز، سائل نشیند

بوده بادهٔ صاف و بی غش نصیبش

چو خم هر که در بزم کامل نشیند

نصیحت بود گرچه شیرین چو شکر

ولی بدتر از تیر در دل نشیند

پریشان شدم در میان و ندیدم

کسی کاو به جمعیت دل نشیند

سعیدا خوشا حال آن فقر و خواهش

که برخیزد از تخت و در گل نشیند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

سخن کی به جانهای غافل نشیند

ز دل هر چه برخاست در دل نشیند

غبار یتیمی است جویای گوهر

غم عشق در جان کامل نشیند

اگر صید غافل شود عذر دارد

[...]

طبیب اصفهانی

غمش در نهانخانهٔ دل نشیند

به نازی که لیلی به محمل نشیند

به دنبال محمل چنان زار گریم

که از گریه‌ام ناقه در گل نشیند

خلد گر به پا خاری آسان بر آرم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه