صبحدم از شب وصل تو اثر می آرد
آفتاب از سر کوی تو خبر می آرد
دیگر از روز قیامت نهراسد هرگز
هر که با من شب هجری به سحر می آرد
می توان گفت دل آینه را از سنگ است
که به روی تو چنین تاب نظر می آرد
مزهٔ چاشنی لعل تو در کام خیال
داند آن کس که به صد خون جگر می آرد
مفلسی باعث تکمیل کسی می گردد
هر که بی زر چو شود رو به هنر می آرد
آسمان بوقلمون ساز اگر نیست چرا
هر زمان در نظرم رنگ دگر می آرد
فکر پاپوش چها گردن مردم خم کرد
چه بلاها به سر کوه، کمر می آرد
بینوایی است نوابخش سعیدا که درخت
برگ می ریزد و آن گاه ثمر می آرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دم عیسی است که بوی گل تر میآرد
وز بهشت است نسیمی که سحر میآرد
یا نه زان است نسیم سحر از سوی تبت
کاهویی آه دل سوختهبر میآرد
یا صبا رفت و صف مشک ختن بر هم زد
[...]
تا ز خاک قَدَمَت باد خبر میآرد
سرمه را دیده کجا پیش نظر میآرد
باد صدبار سر زلف تو را جانب رخ
میبرد تا که شبی را به سحر میآرد
هر معمّا که به صد خون جگر گفت دلم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.