گنجور

 
سعیدا

به آب دیده کنم سبز، خط ریحان را

غبار کفر، لباس است حسن ایمان را

ز خط و زلف چه فرق است روی جانان را

ز هم جدا نتوان کرد کفر و ایمان را

صفات ذات جمالی به غیر، رخ منمای

که کافران نشناسند قدر قرآن را

زاشک، مردم چشم مرا زیانی نیست

چه غم ز حادثه این خانمان به دوشان را

فقیه طعنهٔ می می کند خدایا زود

به آب تلخ سپار این حکیم یونان را

کجا توان به نگاه تو آشنا گردید

نکرده رام، کسی آهوی گریزان را

رقیب را به خدا منع صحبت خود کن

به باغ خود مگذار این هزاردستان را

از آن گذشته ام تا نگه به غیر نیفتد

به گرد دیدهٔ خود خاربست مژگان را

نگاه دار به حق چهارده معصوم

ز شر حادثه مداح شاه کرمان را

ز کثرت غم دوران چه غم سعیدا را

کمند وحدت غم کرده رشتهٔ جان را

 
 
 
ربات تلگرامی عود
رودکی

به نام نیک تو خواجه فریفته نشوم

که نام نیک تو دام است و زرق مر نان را

کسی که دام کند نام نیک از پی نان

یقین بدان تو که دام است نانْش مر جان را

ابواسحاق جویباری

به ابر پنهان کرد آفتاب تابان را

به سبزه بنهفت آن لاله‌برگ خندان را

به سوی هر دو مه‌اش بر دو شاخ ریحان بود

به شاخ مورد بپیوست شاخ ریحان را

بتی که خسته‌دلان را به بوسه درمان است

[...]

ناصرخسرو

سلام کن ز من ای باد مر خراسان را

مر اهل فضل و خرد را نه عام نادان را

خبر بیاور ازیشان به من چو داده بُوی

ز حال من به حقیقت خبر مر ایشان را

بگویشان که جهان سرو من چو چنبر کرد

[...]

امیر معزی

شریف خاطر مسعود سعد سلمان را

مسخرست سخن چون پری سلیمان را

نسیج وحده که نو حُلّه‌ای دهد هر روز

زکارگاه سخن بارگاه سلطان را

ز شادی ادب و عقل او به دار سلام

[...]

ادیب صابر

لب تو طعنه زند گوهر بدخشان را

رخ تو طیره کند اختر درفشان را

به بوسه لب تو تهنیت کنم دل را

به دیدن رخ تو تربیت دهم جان را

به جان تو که پرستیدن تو کیش من است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه