هر آن که روی تو را رنگ ارغوانی داد
مرا ز عشق تو رخسار زعفرانی داد
نه رخ نمود، نه آراست قد، نه زلف گشود
به حسن خلق و وفا داد دلستانی داد
ز ضعف مانده ام از راه جستجوی وصالت
به خاک پای تو از دست ناتوانی داد
ز درس عشق تمنای علم محو نمودم
سبق ز مصحف رویش مرا روانی داد
شنو ز شعر سعیدا نوای درد و الم
اگرچه داد مذاق سخن، فغانی داد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شهی که گوهر و دینار رایگانی داد
هرآنچه داد خدایش خدایگانی داد
عزیزکرد بدو دین و داد و بگزیدش
به دین و دادش ده چیز و رایگانی داد
نگین و افسر و شمشیر و تخت و تاج وکمر
[...]
بنفشه دوش به گل گفت و خوش نشانی داد
که تابِ من به جهان، طُرِّهٔ فلانی داد
دلم خزانهٔ اسرار بود و دستِ قضا
درش بِبَست و کلیدش به دل سِتانی داد
شکسته وار به درگاهت آمدم، که طبیب
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.