گنجور

 
سعیدا

رخ نمودی و جهان در نظرم دیگر گشت

قصد جان کردی و هر مو به تنم خنجر گشت

داد و فریاد ز دست دل چون آینه ات

هر که از من سخنی گفت تو را باور گشت

تا شود در هوس عشق تو انگشت نما

ماه، ابروی تو را دید و از آن لاغر گشت

هر نهالی که به خوناب جگر پروردم

سبز شد برگ برآورد ولی بی برگشت

دور ما آمد و زاهد به خودش می پیچد

دور عمامه به سر آمد و دوران برگشت

مرده دل درد طلب را نشناسد هرگز

هر که جان داشت کی از راه محبت برگشت؟

ز آتش داغ سعیدا چه خبر در عالم

که نهان در ته پیراهن خاکستر گشت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

خط به گرد لب میگون تو چون ساغر گشت

خال شبرنگ ترا اختر دولت برگشت

رحم بر خود کن اگر رحم نداری بر ما

سر مژگان تو از کاوش دلها برگشت

عشق کی فرصت بیمار پرستی دارد؟

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه