گنجور

 
سعیدا

نشئهٔ آب حیات از لعل شکرکام اوست

هر دو عالم را فصاحت بستهٔ دشنام اوست

آفتاب از پرتو عکسش نشانی می دهد

ساغر سرشار معنی، جرعه سنج جام اوست

خویش را همرنگ زلفش گفت و عنبر شد خجل

روسیاهی های او آخر ز فکر خام اوست

باغبان گل را به یاد عارضش جا داده است

در چمن مقصود از سرو سهی اندام اوست

آسمان جام از آن روزن جدا گردیده است

آفتاب افتاده خشتی از کنار بام اوست

باد سرگردان و بحر آشفته و عالم خراب

ای سرش گردم چه حال است این که در ایام اوست؟

تلخ می گوید به گوش نرگس بیچاره گل

تا در این گلشن نوای شوخی بادام اوست

لایق حق غیر حق از کس نمی آید بجا

چشم خاص و عام لیکن بر سر انعام اوست

هست عالم ها سعیدا در خم زلفش نهان

صبح امید سعادت در کنار شام اوست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

افسر سر گرمی مهر از فروغ جام اوست

خرده انجم سپند روی آتش فام اوست

ذکر او دل زنده دارد چرخ مینا رنگ را

جان این فیروزه در دست خواص نام اوست

صبح محشر انتظار جلوه او می کشد

[...]

واعظ قزوینی

خاطرت چون رم کند از هر دو عالم،رام اوست

تا ز هستی کنده یی دل را، نگین نام اوست

تا بفکر خویش افتادیم، صید او شدیم

هر به خود پیچیدن ما، حلقه یی از دام اوست

یاد او در خاطرم آسوده نتواند نشست

[...]

اسیر شهرستانی

درد بیدرمان دوای جان بی آرام اوست

تلخی مردن شراب صاف درد آشام اوست

کاسه های دیده مجنون که شد یکسان به خاک

در بیابان طلب نقش پی گمنام اوست

جز خیال زلف او در دل نمی گنجد مرا

[...]

قاآنی

داور گیتی که تاج آفرینش نام اوست

وین همه ادوار گردون آنی از ایام اوست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه