گنجور

 
سعیدا

گرچه زلفت به میان بسته به یک زنجیری است

در میان من و دیدار تو یک شبگیری است

این نه شمس است که هر روز تکاپو دارد

بلکه بگریخته از دست فنا نخجیری است

نقش دیبا نه پی زیب قبا بافته اند

بلکه هر نقش در او پنچهٔ دامنگیری است

طرفه جایی است جهان هر که در او می آید

تا در او هست پی کار و پی تدبیری است

چنگ در دامن شام و سحر و صبح بزن

منتظر باش که در هر نفسی تأثیر است

هر چه در مدح قدش گفته شود کوتاه است

سرو از ترکش آن سخت کمان یک تیری است

دو قدم در پی یک مرد خدا راست نرفت

نفس اماره سعیدا چه عجب بی پیری است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کسایی

هیچ نپذیری چون ز آل نبی باشد مرد

زود بخروشی و گویی «نه صواب است، خطاست»

بی گمان، گفتن تو باز نماید که تو را

به دل اندر غضب و دشمنی آل عباست

فرخی سیستانی

ترک من بر دل من کامروا گشت و رواست

ازهمه ترکان چون ترک من امروز کجاست

مشک با زلف سیاهش نه سیاهست و نه خوش

سرو با قد بلندش نه بلندست و نه راست

همه نازیدن آن ماه بدیدار منست

[...]

ناصرخسرو

بر تو این خوردن و این رفتن و این خفتن و خاست

نیک بنگر که، که افگند، وز این کار چه خواست

گر به ناکام تو بود این همه تقدیر، چرا

به همه عمر چنین خواب و خورت کام و هواست؟

چون شدی فتنهٔ ناخواستهٔ خویش؟ بگوی،

[...]

ازرقی هروی

رمضان موکب رفتن زره دور آراست

علم عید پدید آمد و غلغل برخاست

مرد میخوار نماینده بدستی مه نو

دست دیگر سوی ساقی که : می کهنه کجاست ؟

مطرب کاسد بی بیم بشادی همه شب (؟)

[...]

منوچهری

گر سخن گوید، باشد سخن او ره راست

زو دلارام و دل‌انگیز سخن باید خواست

زان سخنها که بدو طبع ترا میل و هواست

گوش مالش تو به انگشت بدانسان که سزاست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه