بس بلند است قصر و خانهٔ یار
در تصور ز سر فتد دستار
در رهش بسکه دست و پا زده ام
پا ز رفتار ماند و دست از کار
بعد از اینم غم حساب نماند
راست ناید دگر غمش به شمار
هر چه بینی به بد حواله مکن
زیر این چرخ گنبد دوار
کارفرمایشان یکی است یکی
خواه بدکار و خواه نیکوکار
کفر و دین را بهانه نیست جز او
هر دو از دست خفته و بیدار
در مقامی است فاتح الابواب
در مکانی است حافظ اسرار
بی حساب است در صفت اسمش
که خدا نیست جز یکی به شمار
دل روان شد به صد زبان در حمد
گر زبانم گرفت از گفتار
نشوی تا در این میانه دو دل
دل بجز دلربای خود مسپار
زاهدا تا خدا چه می خواهد
من گنه می کنم تو استغفار
جز اثر پا به راه نگذارد
هر که خواهد شود صلاح آثار
ساقیا پند از سنایی گیر
تا شوی از دو کون برخوردار
با اسیران خویشتن مپسند
در قدح جرعه ای و ما هشیار
شد سنایی حکیم حاذق من
دارویم در دکانچهٔ عطار
پای من راه خانه می داند
سر من راه خانهٔ خمار
چند ای خودپرست خواهی بود
هم خود آزار و هم خدا بیزار
چیست توحید با خدا بودن
بیخود و بی قرار و بی انکار
ورنه با خویشتن اگر خواهی
چه یکی گو چه صد بگو چه هزار
اصل توحید نفی غیر خداست
نیست لیکن بجز تویی اغیار
تا حسابی به خویشتن داری
خویش را در حساب هیچ شمار
بی تو در کلبه ام که می باشم
گشته هر موی بر تنم مسمار
باده در جام و در زبان توبه
دست در کاسه و به لب زنهار
ز این جهان در بساط ما امروز
نیست غیر از جریدهٔ اشعار
هستم امروز ز این تجمل خود
از خدا و رسول منت دار
دید روزی مرا دل آزرده
عشق با این جلال و جاه و وقار
گفت ای عاشق خراباتی
از می وصل ساغرت سرشار
دل حزینی چرا و از چه سبب
گشته ای عاجز و مشوش کار
گفتم ای پادشاه درویشان
خود سپاهی و خود سپهسالار
قوت من شعلهٔ دماغ من است
نیستم کز ز مرغ آتش خوار
گرچه بی بالم و پر پرواز
نشدم جز تو را ولیک شکار
از تو هرگز نکرده ام دوری
گرچه دورم ز خویش و یار و دیار
آن قدر جای کرده ای در من
که دگر دلبرم ندارد یار
به خدایی که غیر او فانی است
دست من گیر و با خدا بسپار
سال ها شد که ذکر من عشق است
تو هم ای عشق روی با من آر
چه شود گر به یمن همت تو
از قضا را شوم به یار دچار
او کشد تیغ و من کشم آهی
هر چه جز او به او کنم ایثار
پای هجر از میانه برخیزد
دیگر از ما کند فراق، فرار
ما و من هر دو گم شود در او
خود شود عشق و عاشق و دلدار
چند باشم چو صورت درها
چشم در راه و پشت بر دیوار
برسان بر سرم جفاکاری
ای خدایا ز انتظار برآر
کشتی ام اوفتاده در گرداب
نه زمین می نماید و نه کنار
مدد از هیچ کس نخواسته ام
جز تو یا ربنا مع الابرار
همتم کی ز خاک بردارد
گر فتد بار سایهٔ اشجار
آنچه جز حمد حضرت باری است
نیست جز نعت احمد مختار
در خیالم نه زید و نه عمرو است
شعر من حالتی است از اسرار
ای سعیدا کباب کرد مرا
گریهٔ خونفشان و نالهٔ زار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات شدید عاشقانه و شکوایی شاعر از دوری معشوق است. شاعر در مورد بلندی قصر و خانه یار سخن میگوید و به زحمتهایی که در این راه کشیده، اشاره میکند. او از غم و اندوه خود میگوید و تأکید میکند که دیگر غم حساب ندارد و همه چیز در دست خداوند است. با اشاره به دین و کفر، به یگانگی خداوند و دوری از خودپرستی میپردازد.
شاعر همچنین به اهمیت عشق اشاره میکند و میگوید که درد و رنج عاشقی او را از خود و دنیای مادی دور کرده است. او از ساقی و عطار میخواهد که او را در این مسیر یاری کنند. در ادامه، شاعر به عشق فراگیر و چگونگی غرق شدن در آن میپردازد و از خدای خود مدد میطلبد. او در نهایت به اوج دلتنگی خود اشاره میکند و به حسرت و اشک درونیاش میپردازد.
در کل، این شعر ترکیبی از عشق، درد، تفکر معنوی و امید به وصال است.
هوش مصنوعی: قصر و خانهٔ محبوب بسیار بلند و بلندمرتبه است، به طوری که وقتی به آن فکر میکنم، دستار (عمامه) از سرم میافتد.
هوش مصنوعی: در مسیر او چنان تلاش کردهام که پاهایم به رفتار و شیوهاش عادت کرده و دستهایم از کار کردن باز ماندهاند.
هوش مصنوعی: دیگر نگران غم و اندوه نباش، چرا که دیگر از درد و رنجی که قبلاً احساس میکردی خبری نخواهد بود.
هوش مصنوعی: هر چه بدی میبینی، آن را به کسی منتقل نکن، زیرا این دنیا همیشه در حال تغییر و چرخش است.
هوش مصنوعی: کارفرمایشان یکی است، چه آنها که کار خوب انجام میدهند و چه آنها که کار بد میکنند.
هوش مصنوعی: نه تنها کفر و دین، بلکه هیچ چیز دیگری نمیتواند بهانهای برای وجود داشته باشد، زیرا هر دو در حالت خواب و بیداری به او وابستهاند.
هوش مصنوعی: در یک جایگاه، کسی است که درهای موفقیت را میگشاید و در مکانی دیگر، فردی است که از رازها و اطلاعات محافظت میکند.
هوش مصنوعی: در توصیف نام او حساب و تعدادی وجود ندارد، چرا که خداوند جز یکنفر نیست و برتر از آن است که قابل شمارش باشد.
هوش مصنوعی: دل من به طرق مختلفی به ستایش و عشق مشغول است، حتی اگر زبانم از توان گفتن و بیان نارسا باشد.
هوش مصنوعی: نه به هیچ دلی غیر از دل دوست خود اعتماد کن و نگذار که در این وضعیت دو دلی بر تو غالب شود.
هوش مصنوعی: ای ریاکار، تا زمانی که خداوند چه میخواهد، من به گناه خود ادامه میدهم و تو هم برای من طلب آمرزش میکنی.
هوش مصنوعی: هر کس که بخواهد به درستی و صلاح برسد، باید اقدام کند و تنها با نشانههای یا آثار کار، به این هدف نخواهد رسید.
هوش مصنوعی: ای ساقی، از آموزههای سنایی درس بگیر تا از هر دو جهان بهرهمند شوی.
هوش مصنوعی: با اسیران خودت هیچ گاه خوشحال و راضی نباش، حتی اگر در شرایطی خاص و با نوشیدنیای لذت ببری. ما در آگاهی و بیداری به سر میبریم.
هوش مصنوعی: سنایی، حکیم و دانشمندی زبردست، به عنوان دارویی ارزشمند در فروشگاه عطار شناخته میشود.
هوش مصنوعی: پاهای من به خوبی راه خانه را میشناسند و ذهن من نیز به سمت خانهٔ مستی هدایت میشود.
هوش مصنوعی: چند بار میخواهی به خودت آسیب بزنی و در عین حال باعث نارضایتی خدا هم بشوی؟
هوش مصنوعی: توحید به معنای یکتایی خداوند است و در این زمینه، بیخود بودن، یعنی رها و فارغ از هر نوع تردید و انکاری در وجود و یکتایی اوست. در حقیقت، آنچه که در اینجا بیان شده، نشاندهنده حالتی است که انسان در درک خداوند و رابطهاش با او، از هرگونه تشکیک و تضادی آزاد است و در این حالت، به آرامش و قرار میرسد.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی با خودت صحبت کنی، مهم نیست که یک بار بگویی، یا صد بار، یا حتی هزار بار، در هر صورت میتوانی این کار را انجام دهی.
هوش مصنوعی: توحید به معنای یکتایی خداوند، به معنای نادیده گرفتن هر وجود دیگری است. اما در واقعیت، غیر از تو، هیچ موجود دیگری وجود ندارد.
هوش مصنوعی: باید به خودت توجه کنی و در ارتباط با خودت، خودت را در نظر نگیر.
هوش مصنوعی: در absence تو، در کلبهام زندگی میکنم و هر مویی که بر تنم است، به اندازه میخ تیز و آزاردهنده شده است.
هوش مصنوعی: شراب در جام قرار دارد و در کلامم توبه میکنم، دستم در کاسه است و به لبهایم میگویم که مراقب باش.
هوش مصنوعی: امروز در دنیا چیزی جز مجموعهای از اشعار در دست نداریم.
هوش مصنوعی: امروز به خاطر این تجمل و زیورآلاتی که دارم، از خدا و پیامبر شکرگزارم.
هوش مصنوعی: روزی دل شکسته و غمزدهام، با همهی زیباییها و عظمتش، عاشقانه به من نگاه کرد.
هوش مصنوعی: ای عاشق که در خرابات به سر میبری، از می وصال خود پر کن و ساغرت را لبریز کن.
هوش مصنوعی: دل تو چرا اینقدر ناراحت و ناتوان شده است و کارهایت را در هم بریده؟
هوش مصنوعی: به کسی که در مقام والایی قرار دارد و بر پیروان خود فرمان میراند، میگویم که تو خود یک نیروی قوی و رهبری برای گروهی هستی.
هوش مصنوعی: نیروی من از خشم و غیض من نشأت میگیرد و من بیچارهای نیستم که به سادگی مانند پرندهای که از آتش سوخته است، از بین بروم.
هوش مصنوعی: اگرچه بیبال و پر شدهام و نمیتوانم پرواز کنم، اما تنها تو را به عنوان طعمهام انتخاب کردهام.
هوش مصنوعی: هرگز از تو فاصله نگرفتهام، هرچند که از عزیزان و وطنم دور هستم.
هوش مصنوعی: تو آنقدر در دل من جا داری که دیگر هیچ عشق و محبوبی نمیتواند جای تو را بگیرد.
هوش مصنوعی: به خدایی که تنها او باقی و پایدار است، دست یاریات را بگیر و تمام کارهایت را به او بسپار.
هوش مصنوعی: سالهاست که موضوع اصلی من عشق است، تو هم ای عشق، به من توجه کن و به سوی من بیا.
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که به برکت تلاش و ارادهات، سرنوشت به گونهای تغییر کند که به عشق و محبوبی برسم؟
هوش مصنوعی: او شمشیر میکشد و من آهی میکشم؛ هر چه غیر از او را برای او قربانی میکنم.
هوش مصنوعی: فراق و جدایی از ما دور شود و دیگر به پا نمیخیزد.
هوش مصنوعی: ما و تو هر دو در عشق گم میشویم و در سایهی آن، عشق، عاشق و معشوق یکی میشوند.
هوش مصنوعی: چند وقت باید منتظر بمانم، در حالی که فقط به چهرهها نگاه میکنم، چشمانم به راه و پشت سرم به دیوار دوخته شده است.
هوش مصنوعی: ای خدا، به من خبری برسان و از انتظار طولانی من را نجات بده.
هوش مصنوعی: کشتی من در گردابی گرفتار شده است که نه زمین را میبینم و نه کنارهای برای نجات.
هوش مصنوعی: من از هیچ کس جز تو کمک نخواستهام، پروردگارا، کنار پاکان.
هوش مصنوعی: آیا میتوانم از زمین برخیزم و در مسیر پیشرفت و موفقیت حرکت کنم، اگر سایه درختان بر دوشم سنگینی کند؟
هوش مصنوعی: هر چیزی غیر از ستایش خداوند، جز توصیف پیامبر احمد (ص) نیست.
هوش مصنوعی: در ذهن من نه کسی به نام زید وجود دارد و نه عمری. شعر من نمایانگر حالتی از رازها و ناشناختههاست.
هوش مصنوعی: ای سعید، اشکهای فراوان و نالههای دردآور من چنان مرا سوزانده که مثل کباب شدهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بر رُخَش زلف عاشق است چو من
لاجرم همچو منش نیست قرار
من و زلفین او نگونساریم
او چرا بر گل است و من بر خار؟
همچو چشمم توانگر است لبم
[...]
زان مرکّب که کالبد از نور
لیکن او را روان و جان ازنار
زان ستاره که مغربش دهنست
مشرق او را همیشه بر رخسار
بارگی خواست شاد بهر شکار
بر نشست و بشد بدیدن شار
ای دل نا شکیب مژده بیار
کامد آن شمسه بتان تتار
آمد آن سرو جلوه کرده به ناز
آمد آن گلبن خمیده ز بار
آمد آن بلبل چمیده به باغ
[...]
هست ایام عید و فصل بهار
جشن جمشید و گردش گلزار
ای نگار بدیع وقت صبوح
زود برخیز و راح روح بیار
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.