گنجور

 
صائب تبریزی

نی اگر از دل پررخنه صدایی نزند

راه عشاق ترا هیچ نوایی نزند

می زند مار به هر عضو، ولی نی ماری است

که به غیر از دل آگاه به جایی نزند

خون ما را که دل آهن ازو جوش کند

جوهر تیغ محال است که خس پوش کند

دل بی طاقت ما صبر ندارد، ورنه

حسن از آیینه محال است فراموش کند

هیچ نفرین به ازین نیست که عاقل گردد

هر که حق نمک عشق فراموش کند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ناصرخسرو

ای شده چاکر آن درگه انبوه بلند

وز طمع مانده شب و روز بر آن در چو کلند

بر در میر تو، ای بیهده، بسته طمعی

از طمع صعبتر آن را که نه قید است و نه بند

شوم شاخی است طمع زی وی اندر منشین

[...]

مولانا

شمس تبریز! تو جانی و همه خلق تن‌اند

پیش جان و تن تو صورت تنها چه تنند

همام تبریزی

برو ای زاهد مغرور و مده ما را پند

عاشقان را به خدا بخش ملامت تا چند

من دیوانه ز زنجیر نمی‌اندیشم

که کشیده‌ست مرا زلف مسلسل در بند

خسروان از پی نخجیر دوانند ولی

[...]

حکیم نزاری

آن کدام‌اند و کیان‌اند و کجا می‌باشند

کز خرد دور و برانگیخته با اوباش‌اند

گرچه آزرده و رنجور شود دل‌هاشان

از جفای دگران سینۀ کس نخراشند

برِ این کِشته گر ابلیس خورد گر آدم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه