گنجور

 
صائب تبریزی

چهره را صیقلی از آتشِ می ساخته‌ای

خبر از خویش نداری که چه پرداخته‌ای

ای بسا خانهٔ تقوی که رسیده‌ست به آب

تا ز منزل عرق‌آلود برون تاخته‌ای

در سرِ کوی تو چندان که نظر کار کند

دل و دین است که بر یکدگر انداخته‌ای

مگر از آب کنی آینه دیگر، ورنه

هیچ آیینه نمانده‌ست که نگداخته‌ای

چون ز حالِ دلِ صاحب‌نظرانی غافل؟

تو که در آینه با خویش نظر باخته‌ای

تو که از ناز به عشاق نمی‌پردازی

صد هزار آینه هر سوی چه پرداخته‌ای؟

نیست یک سرو درین باغ به رعناییِ تو

بس که گردن به تماشای خود افراخته‌ای

آتشی را که ازان طور به زنهار آید

در دلِ صائبِ خونین‌جگر انداخته‌ای

برخوری چون رهی از ساغرِ معنی صائب

که درین تازه‌غزل شیشه تهی ساخته‌ای

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

ای که شمشیر جفا بر سر ما آخته‌ای

دشمن از دوست ندانسته و نشناخته‌ای

من ز فکر تو به خود نیز نمی‌پردازم

نازنینا تو دل از من به که پرداخته‌ای

چند شب‌ها به غم روی تو روز آوردم

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی

جز غم عشق بهر چیز که در ساخته‌ای

حیف و صد حیف از آن عمر که در باخته‌ای

صائب تبریزی

سوز داغ دلم ای لاله تو نشناخته ای

ورقی چند به بازیچه سیه ساخته ای

بیدل دهلوی

ای نفس مایه درین عرصه چه پرداخته‌ای

نقد فرصت همه رنگست و تو در باخته‌ا‌ی

صفحه آتش زده‌ای ناز چراغان چه بلاست

تا به فهم پر طاووس رسی فاخته‌ای

کاش از آینه ‌کس گرد سراغت یابد

[...]

مشتاق اصفهانی

ای که با اهل هوس نرد وفا باخته‌ای

منم آن مهره که در ششدرم انداخته‌ای

محفل‌افروز جهانی تو که داری چون شمع

رخ افروخته‌ای و قد افراخته‌ای

یکره ار جلوه کند سرو تو در باغ وگر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه