گنجور

 
صائب تبریزی

روزی که پسته دید لب همچو قند او

شد خنده زهر در دهن نیم خند او

لیلی وشی که شورش سوادی من ازوست

یک حلقه است چشم غزال از کمند او

جان می دهد به نرگس بیمار خلق را

عیسی دمی که من شده ام دردمند او

از لطف همچو اشک شود آب پیکرش

از پرده های چشم بود گر پرند او

آید به رنگ سبزه خوابیده در نظر

عمر خضر به سایه سروبلند او

یوسف ز بند عشق عزیز زمانه شد

دل بد مکن که بنده نوازست بند او

از چشم تر به آب رسانند عاشقان

بر هر زمین که پای گذارد سمند او

خون همچو نافه در جگرش مشک می شود

پیچد به هر غزال که مشکین کمند او

آن آتشین عذار به گلزار چون رود

گلها کنند خرده خود را سپند او

هر چند صید لاغر من نیست کشتنی

نومید نیستم ز نگاه کشند او

صائب شده است خانه زنبور سینه ام

از دستبازی مژه های بلند او

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
خاقانی

دلسوز ما که آتش گویاست قند او

آتش که دید دانهٔ دلها سپند او

هر آفتاب زردم عیدی بود تمام

چون بینمش که نیم هلال است قند او

بر چون پرند، لیک دلش گوشهٔ پلاس

[...]

سعدی

گفتم به عقل پای برآرم ز بند او

روی خلاص نیست به جهد از کمند او

مستوجب ملامتی ای دل که چند بار

عقلت بگفت و گوش نکردی به پند او

آن بوستان میوه شیرین که دست جهد

[...]

بیدل دهلوی

پر نارساست سعی تحیر کمند او

ای ناله‌ همتی ز نهال بلند او

برقی به ماه‌ نو زد و گردی به موج‌ گل

از ابروی اشارهٔ نعل سمند او

ناسور را به داغ دوا می‌کنند و بس

[...]

سحاب اصفهانی

بندد دل ار چنین خم مشکین کمند او

ای صید دل مجوی خلاصی ز بند او

اندیشه‌ای ز چشم بدش نیست زانکه هست

دایم ز خال چهره بر آتش سپند او

اول به کشور دل من تاخت هر که کرد

[...]

آشفتهٔ شیرازی

عاشق گریختن نتواند ز بند او

گر شش جهت اسیر بود در کمند او

عاقل اگر چه پند حکیمانه می‌دهد

عاشق چگونه گوش گذارد به پند او

ای عشق از کدام درختست میوه‌ات

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه