گنجور

 
صائب تبریزی

به کوی عشق مبر زاهد ریایی را

مکن به شهر بدآموز، روستایی را

جماعتی که به بیگانگان نمی جوشند

نچیده اند گل باغ آشنایی را

ز زلف ماتمیان ناخنی چه بگشاید؟

قلم چه داد دهد قصه جدایی را؟

چه دل به شبنم این باغ و بوستان بندم؟

که کرده اند روان، درس بی وفایی را

هلاک غیرت آن رهروم که می دارد

ز چشم آبله پنهان، برهنه پایی را

ز نقش شهپر طاوس می توان دانست

که چشمهاست به دنبال، خودنمایی را

نمی شود نشود فرق سرکشان پامال

سفر به خاک بود ناوک هوایی را

تلاش چاشنی کنج آن دهن صائب

به کام شکر، شیرین کند گدایی را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۶۴۹ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سعدی

تفاوتی نکند قدر پادشایی را

که التفات کند کمترین گدایی را

به جان دوست که دشمن بدین رضا ندهد

که در به روی ببندند آشنایی را

مگر حلال نباشد که بندگان ملوک

[...]

حکیم نزاری

اگر تو تازه کنی با من آشنایی را

بر افکنی ز جهان رسم بی وفایی را

ز راه مرحمت آن دم که از وفا گویی

بسوز همچو دلم برقع جدایی را

اگر چراغ نباشد شبِ وصال چه غم

[...]

امیرخسرو دهلوی

شناخت آنکه غم و محنت جدایی را

بمیرد و نبرد سلک آشنایی را

به اختیار نگردد کس از عزیزان دور

ولی چه چاره کنم فرقت قضایی را

مکن به شمع مه و مهر نسبت رخ دوست

[...]

اهلی شیرازی

به شکر حق که کند شکر حق ستایی را

کسی چه شکر کند نعمت خدایی را

چه کبریاست ندانم ز ملک تا ملکوت

چه فسحت است و فضا ملک کبریایی را

کمال حکمت او میکند بنات نبات

[...]

قدسی مشهدی

وبال جان اسیران مکن رهایی را

مده به اهل وفا یاد بی‌وفایی را

به مرگ هم نبریدم به هرکه پیوستم

کسی نخوانده چو من جزو آشنایی را

میسرست وصالت مرا ولی چه وصال

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قدسی مشهدی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه