اگر تو تازه کنی با من آشنایی را
بر افکنی ز جهان رسم بی وفایی را
ز راه مرحمت آن دم که از وفا گویی
بسوز همچو دلم برقع جدایی را
اگر چراغ نباشد شبِ وصال چه غم
زشمعِ چهره برافروز روشنایی را
بیار ای بت ساقی می مغانه که من
ز سر به در کنم این خرقة ریایی را
ملامتم مکن ای پارسا که در رهِ عشق
به نیم جرعه فروشند پارسایی را
به خوانِ وصل تو هر کو نواله ای دارد
به ملک جم ندهد ملکت گدایی را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این ابیات به بیان حس درد و تنهایی ناشی از جدایی میپردازد و از معشوق میخواهد که اگر قرار است با او آشنا شود، رابطهای واقعی و وفادار برقرار کند. او به نوعی از بیوفایی در عشق انتقاد میکند و بیان میکند که حتی در شبهای تار، نبودن معشوق هم دردی ندارد. شاعر از معشوق میخواهد که با می و نوشیدن، او را از این حالت رنج بیرون بیاورد. همچنین به این نکته اشاره میکند که در مسیر عشق، نمیتوان از ملامت دیگران ترسی داشت و عشق واقعی ارزشمندتر از هر چیز دیگری است. در نهایت، شاعر با اشاره به مفهوم وصال و نابودی گدایی در عشق، به ارزش والای عشق حقیقی تاکید میکند.
هوش مصنوعی: اگر تو روابط جدیدی با من برقرار کنی، میتوانی بیوفایی و خیانت را از دنیا پاک کنی.
هوش مصنوعی: در لحظهای که با مهربانی از عشق و وفا سخن میگویی، دل من که در آتش جدایی میسوزد، مانند آتشین بودن خود به تو پاسخ میدهد.
هوش مصنوعی: اگر چراغی وجود نداشته باشد، در شب دیدار چه اشکالی دارد که چهرهات نوری را بیافریند.
هوش مصنوعی: ای معشوق زیبا، لطفاً شراب مغانه را به من بده تا بتوانم این لباس ریاکاری را از تن بیرون آورم و از زندگی ظاهری رها شوم.
هوش مصنوعی: ای پارسا، مرا سرزنش نکن؛ زیرا در راه عشق، حتی یک نیم جرعه هم میتواند پارسایی را به فروش بگذارد.
هوش مصنوعی: هر کس که به مائده و زیبایی وصالت دست یابد، نباید آن را با چیزی کم ارزش تر مانند گدایی در ملک جم مقایسه کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تفاوتی نکند قدر پادشایی را
که التفات کند کمترین گدایی را
به جان دوست که دشمن بدین رضا ندهد
که در به روی ببندند آشنایی را
مگر حلال نباشد که بندگان ملوک
[...]
شناخت آنکه غم و محنت جدایی را
بمیرد و نبرد سلک آشنایی را
به اختیار نگردد کس از عزیزان دور
ولی چه چاره کنم فرقت قضایی را
مکن به شمع مه و مهر نسبت رخ دوست
[...]
به شکر حق که کند شکر حق ستایی را
کسی چه شکر کند نعمت خدایی را
چه کبریاست ندانم ز ملک تا ملکوت
چه فسحت است و فضا ملک کبریایی را
کمال حکمت او میکند بنات نبات
[...]
به کوی عشق مبر زاهد ریایی را
مکن به شهر بدآموز، روستایی را
جماعتی که به بیگانگان نمی جوشند
نچیده اند گل باغ آشنایی را
ز زلف ماتمیان ناخنی چه بگشاید؟
[...]
وبال جان اسیران مکن رهایی را
مده به اهل وفا یاد بیوفایی را
به مرگ هم نبریدم به هرکه پیوستم
کسی نخوانده چو من جزو آشنایی را
میسرست وصالت مرا ولی چه وصال
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.