گنجور

 
حکیم نزاری

اگر تو تازه کنی با من آشنایی را

بر افکنی ز جهان رسم بی وفایی را

ز راه مرحمت آن دم که از وفا گویی

بسوز همچو دلم برقع جدایی را

اگر چراغ نباشد شبِ وصال چه غم

زشمعِ چهره برافروز روشنایی را

بیار ای بت ساقی می مغانه که من

ز سر به در کنم این خرقة ریایی را

ملامتم مکن ای پارسا که در رهِ عشق

به نیم جرعه فروشند پارسایی را

به خوانِ وصل تو هر کو نواله ای دارد

به ملک جم ندهد ملکت گدایی را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

تفاوتی نکند قدر پادشایی را

که التفات کند کمترین گدایی را

به جان دوست که دشمن بدین رضا ندهد

که در به روی ببندند آشنایی را

مگر حلال نباشد که بندگان ملوک

[...]

امیرخسرو دهلوی

شناخت آنکه غم و محنت جدایی را

بمیرد و نبرد سلک آشنایی را

به اختیار نگردد کس از عزیزان دور

ولی چه چاره کنم فرقت قضایی را

مکن به شمع مه و مهر نسبت رخ دوست

[...]

اهلی شیرازی

به شکر حق که کند شکر حق ستایی را

کسی چه شکر کند نعمت خدایی را

چه کبریاست ندانم ز ملک تا ملکوت

چه فسحت است و فضا ملک کبریایی را

کمال حکمت او میکند بنات نبات

[...]

صائب تبریزی

به کوی عشق مبر زاهد ریایی را

مکن به شهر بدآموز، روستایی را

جماعتی که به بیگانگان نمی جوشند

نچیده اند گل باغ آشنایی را

ز زلف ماتمیان ناخنی چه بگشاید؟

[...]

قدسی مشهدی

وبال جان اسیران مکن رهایی را

مده به اهل وفا یاد بی‌وفایی را

به مرگ هم نبریدم به هرکه پیوستم

کسی نخوانده چو من جزو آشنایی را

میسرست وصالت مرا ولی چه وصال

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قدسی مشهدی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه