گنجور

 
صائب تبریزی

مرا که سایه خم سایه کمر باشد

چه احتیاج به سرسایه دگر باشد

عطای دوست بود بی دریغ بخش ارنه

سری کجاست که لایق به دردسرباشد

زسیل حادثه از جا روند بیجگران

کمند وحدت ما موجه خطر باشد

همیشه عشق زتردامنان در آزارست

بلای چشم بود هیزمی که تر باشد

مرا از آن سفر بیخودی خوش آمده است

که بی نیاز ز تمهید همسفر باشد

شراب تلخ به اندازه خورکه خون در رگ

زاعتدال چو بگذشت نیشتر باشد

کنم درست کدامین شکسته خود را

مرا که دست ودل از هم شکسته تر باشد

به قبض وبسط مرا صائب اختیاری نیست

گشاد و بست من از عالم دگر باشد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۳۸۵۷ به خوانش فاطمه زندی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۳۸۵۷ به خوانش طاهره خان پور
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
ابوسعید ابوالخیر

برون ز گوشه بهشت برین سقر باشد

فزون ز توشه شکر معده بار خر باشد

هر آنکه توشهٔ روزی و گوشه‌ای دارد

به راستی ملک ملک بحر و بر باشد

زیادت از سرت ار یک کُلَه به دست آری

[...]

سعدی

کسی به حمد و ثنای برادران عزیز

ز عیب خویش نباید که بیخبر باشد

ز دشمنان شنو ای دوست تا چه می‌گویند

که عیب در نظر دوستان هنر باشد

حکیم نزاری

اگر به جایِ تو ما را کسی دگر باشد

به جز خیال نه ممکن بود اگر باشد

سری که در قدمت می رود به حکمِ قضا

دریغ نیست به دستِ من این قدر باشد

چو بالِ نسر بسوزد ز پرتوِ خورشید

[...]

امیرخسرو دهلوی

اگر ز حال من آن شوخ را خبر باشد

بسوزد ار دلش از سنگ سخت تر باشد

حکایت من و او عشق نیست می دانم

که عشق دیگر و دیوانگی دگر باشد

رو، ای نسیم صبا و از آن دو چشم سیاه

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیرخسرو دهلوی
ابن یمین

کسی بمدح و ثنای برادران عزیز

ز عیب خویش نباید که بیخبر باشد

ز دشمنان شنو ایدوست تا چه میگویند

که عیب در نظر دوستان هنر باشد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه