گنجور

 
صائب تبریزی

خوشا دلی که دراودرد را گذر باشد

خوشا سری که سزاوار دردسر باشد

شرربه آتش وشبنم به بوستان برگشت

دل رمیده ما چند در سفر باشد

بساز با جگر تشنه چون شدی مجنون

که آب دانه زنجیر از جگر باشد

زجدوجهد گذر کن که در طریق فنا

حجاب اول پروانه بال وپر باشد

زنقش بادبه دست است موج دریا را

صدف زساده دلی مخزن گهر باشد

نصیب چرب زبانان شود حلاوت عمر

همیشه صحبت بادام با شکر باشد

غم زمانه به بی حاصلان ندارد کار

زنند سنگ به نخلی که بارور باشد

کجا زسنگ ملامت غمین شوم صائب

مرا که تیشه به سر سایه کمر باشد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ابوسعید ابوالخیر

برون ز گوشه بهشت برین سقر باشد

فزون ز توشه شکر معده بار خر باشد

هر آنکه توشهٔ روزی و گوشه‌ای دارد

به راستی ملک ملک بحر و بر باشد

زیادت از سرت ار یک کُلَه به دست آری

[...]

سعدی

کسی به حمد و ثنای برادران عزیز

ز عیب خویش نباید که بیخبر باشد

ز دشمنان شنو ای دوست تا چه می‌گویند

که عیب در نظر دوستان هنر باشد

حکیم نزاری

اگر به جایِ تو ما را کسی دگر باشد

به جز خیال نه ممکن بود اگر باشد

سری که در قدمت می رود به حکمِ قضا

دریغ نیست به دستِ من این قدر باشد

چو بالِ نسر بسوزد ز پرتوِ خورشید

[...]

امیرخسرو دهلوی

اگر ز حال من آن شوخ را خبر باشد

بسوزد ار دلش از سنگ سخت تر باشد

حکایت من و او عشق نیست می دانم

که عشق دیگر و دیوانگی دگر باشد

رو، ای نسیم صبا و از آن دو چشم سیاه

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیرخسرو دهلوی
ابن یمین

کسی بمدح و ثنای برادران عزیز

ز عیب خویش نباید که بیخبر باشد

ز دشمنان شنو ایدوست تا چه میگویند

که عیب در نظر دوستان هنر باشد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه