ز خود گسسته چه پروای آن و این دارد؟
به خود رسیده چه حاجت به همنشین دارد؟
ز آسیای فلک بار برده ام بیرون
مرا چگونه تواند فلک غمین دارد؟
امید هست به پروانه نجات رسد
چو شمع هرکه نفسهای آتشین دارد
عجب که بر دل مجروح ما گذاری دست
که آستین تو از زلف بیش چین دارد
ازان زمان که مرا بر گرفته ای از خاک
هنوز سایه من ناز بر زمین دارد
به خرمنی نرسد برق فتنه را آسیب
که حصن عافیت از دست خوشه چین دارد
ز نوش قسمت زنبور نیست غیر از نیش
ازین چه سود که صد خانه انگبین دارد؟
برای پاکی دامان ما بهار از گل
هزار پنجه خونین در آستین دارد
به آب خضر کند تلخ زندگانی را
ز خط عقیق تو زهری که در نگین دارد
ز شرم عارض او آفتاب عالمتاب
به هر طرف که رود چشم بر زمین دارد
تمنعی که به فقر از غنا رسد این است
که شرم فقر دلش را ز غم حزین دارد
به خوردن جگرش در لباس، دندانی است
گهر به ظاهر اگر رشته را سمین دارد
یکی است نقش چپ و راست در نگین صائب
کجا خبر دل حیران ز کفر و دین دارد؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از حالتی رهایی و خودبینی سخن میگوید که در آن به خود و درون خود رسیده و نیازی به دیگران ندارد. او با اشاره به باری که از گردش روزگار برداشته، میگوید که دیگر تحت تأثیر مشکلات زندگی نیست. امید به نجات را در دل دارد و مانند شمعی که جانش به سوی آتش است، تلاش میکند. شاعر همچنین به حال دل مجروح خود اشاره میکند که گویی کسی خواسته است به آن دست بزند، در حالی که خود زخمهای عمیقتری دارد.
شاعر با مثالهای مختلفی از زندگی اشاره میکند که زندگی شیرین و تلخ به هم آمیخته است و برخی چیزها با وجود ظاهری زیبا، میتوانند آسیبزننده باشند. او به تضادهای زندگی و احساسات انسانی اشاره میکند، از جمله شرم و فقر، و در نهایت به دشواریهای آن نمیپردازد، بلکه به زیباییها و معانی عمیق زندگی توجه میکند.
هوش مصنوعی: کسی که از خود فاصله گرفته و به خود واقعیاش رسیده، دیگر به دیگران و همراهی آنها نیازی ندارد. او آنقدر با خود در ارتباط است که نگرانی از چیزهای خارجی ندارد.
هوش مصنوعی: من از مشکلات و سختیهای زندگی عبور کردهام، حالا چگونه ممکن است که فلک هنوز به خاطر من غمگین باشد؟
هوش مصنوعی: امید است که پروانه نجات پیدا کند، همانطور که شمع، هر کسی که دارای نفسهای آتشین است، را جذب میکند.
هوش مصنوعی: عجب است که تو بر دل زخمی و آسیبدیده ما دست میگذاری، در حالی که آستین تو از زلفهای پیچیده و درهم بافتهات پر شده است.
هوش مصنوعی: از آن زمانی که تو مرا از زمین و خاک برکشیدی، هنوز سایه من با ناز و کرشمه بر روی زمین قرار دارد.
هوش مصنوعی: آسیب برق فتنه به خرمن نمیرسد، چون دژ ایمنی به گونهای است که از چنگال خوشهچین محافظت میکند.
هوش مصنوعی: اگر زنبور فقط نیش بزند، از عسل زیاد به چه کارش میآید؟ حتی اگر صد خانه عسل داشته باشد، باز هم نمیتواند تنها با نیش زدن زندگی کند.
هوش مصنوعی: بهار، برای حفظ پاکی و شرافت ما، گلهایی را در آستین خود دارد که هر کدام به نوعی از رنج و سختیهای گذشته حکایت میکنند.
هوش مصنوعی: زندگی تلخ را با آب خضر، که نماد زندگی بخشی و شفا است، شیرین میکند، اما زهر و تلخی موجود در خط عقیق تو، همچون زهر نگینی که در آن وجود دارد، موجب تلخی این زندگی است.
هوش مصنوعی: به خاطر شرم و حیا و زیبایی چهره او، آفتاب درخشان، هر جا که برود، چشمها به زمین دوخته میشوند.
هوش مصنوعی: اگر کسی به خاطر فقر احساس شرم کند، این احساس میتواند به او غم و ناراحتی زیادی وارد کند. در واقع، این نشان میدهد که او به ثروت و توانگری حسادت میبرد و از وضعیت خود ناراحت است.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که حتی اگر چیزی در ظاهر زیبا و باارزش به نظر برسد، ممکن است در واقعیت نواقص یا زشتیهایی درون آن وجود داشته باشد. زیبایی ظاهری نمیتواند نشاندهنده کیفیت واقعی یا درونی یک چیز باشد. در واقع، آنچه که درون یک شخص یا یک شی وجود دارد، از اهمیت بیشتری برخوردار است.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به تضاد و دوگانگی میان راست و چپ اشاره میکند و از نقش آنها در زیباییهای زندگی سخن میگوید. او همچنین به جستجوی حقیقت در دل پر از حیرتش اشاره دارد و میپرسد که آیا میتوان در این تضادها به درک درستی از مفاهیم عمیقتری مانند کفر و دین رسید؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بتی که او نسب از لعبتان چین دارد
به روز پاک بر از شب هزار چین دارد
شب سیاه نباشد قرین روز سفید
بس او چگونه شب و روز را قرین دارد
به زلف و جعد همه سال پرخم و شکن است
[...]
زبان و خاطر من رای افرین دارد
غلام آنم کورا خرد برین دارد
بگو که: برکه؟ برآنکس که او بفتوی عقل
هرآنچه دارد در خورد آفرین دارد
برآنکه فضل و هنر مونس و ندیم ویند
[...]
تو خود جفا نکنی بیگناه بر بنده
وگر کنی سر تسلیم بر زمین دارد
به نیشی از مگس نحل برنشاید گشت
از آنکه سابقهٔ فضل انگبین دارد
تویی که زلف و رخت رو بکفر و دین دارد
که هر دوتا با بد رنگ آن و این دارد
کسی که نقش رخ و زلف تست در دل او
موحدیست که در سینه کفر و دین دارد
حدیث زلف تو بسیار گفتم و چکنم
[...]
دلم هوای چنان سرو نازنین دارد
که مشگ سوده بر اطراف یاسمین دارد
ز مهر زهره جبینی شدم ستاره فشان
که داغ بندگیش ماه بر جبین دارد
هزار عاقل فرزانه گشت دیوانه
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.