گنجور

 
صائب تبریزی

به خاموشی محیط معرفت کن جان گویا را

به جان بی نفس چون ماهیان کن سیر دریا را

همایون طایری در هر نظر گردد شکار تو

اگر در راه عبرت افکنی دام تماشا را

ز قرب تنگ چشمان رشته امید را بگسل

که سوزن لنگر پرواز می گردد مسیحا را

عَلَم را کثرت لشکر نگردد پرده وحدت

ز یکتایی نیندازد حباب و موج دریا را

ندارد با تعلق سود دست افشاندن از دنیا

که آزادی گرفتاری است مرغ رشته بر پا را

برازنده است بر دیوانه ای تشریف رسوایی

که از زور جنون سازد گریبان چاک صحرا را

من از دلچسبی آن خال عنبر فام دانستم

که خواهد حلقه بیرون در کردن سویدا را

ز شوق آنها که دارند آتشی در زیر پای خود

گل بی خار می سازند خارستان دنیا را

گرفتم گوشه غاری ز گمنامی، ندانستم

که کوه قاف می سازد بلند آوازه عنقا را

ننازم چون به بخت سبز خود صائب که چون طوطی

به حرف و صوت کردم رام آن آیینه سیما را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۳۳۵ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عنصری

زر افشانید بر پیلان جرس‌های مدارا را

برآرید آن فریدون فر درفش چرخ بالا را

قطران تبریزی

زمین از سنبل و سوسن شده پر عنبر سارا

ز گلنار و گل و خیری شده یاقوت گون خارا

وطواط

زهی از امر و نهی تو نظامی دین دنیا را

خهی ! از حل و عقد تو قوامی مجد علیا را

ثبات هضم تو داده سکون میدان عغبر را

نظام تو کرده روان ایوان خضرا را

کف تو شاه راهی در سخا بسیار و اندک را

[...]

مولانا

ایا نور رخ موسی مکن اعمی صفورا را

چنین عشقی نهادستی به نورش چشم بینا را

منم ای برق رام تو برای صید و دام تو

گهی بر رکن بام تو گهی بگرفته صحرا را

چه داند دام بیچاره فریب مرغ آواره

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا

به وصل خود دوایی کن دل دیوانه ما را

علاج درد مشتاقان طبیب عام نشناسد

مگر لیلی کند درمان غم مجنون شیدا را

گرت پروای غمگینان نخواهد بود و مسکینان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه