فسون صبر در دلهای پرخون در نمیگیرد
چو دریا بیکران افتد به خود لنگر نمیگیرد
سیاهی بر سر داغ من آتش زیر پا دارد
ز شوخی اخگر من گرد خاکستر نمیگیرد
غرض از زندگی نام است، اگر آب خضر نبود
کسی آیینه را از دست اسکندر نمیگیرد
دو رنگی نیست هر جا پای وحدت در میان آمد
درین دریا خزف خود را کم از گوهر نمیگیرد
نگردد لخت دل از گریه مانع خار مژگان را
گره در رشته ما راه بر گوهر نمیگیرد
ز اقبال سکندر خضر بر دل داغها دارد
که آب زندگانی جای چشم تر نمیگیرد
لبی کز حسرت آب خضر خون میخورد صائب
چرا یک بوسه سیراب از ساغر نمیگیرد؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شعر به بیان دردها و مشکلاتی که در زندگی انسان وجود دارد میپردازد. شاعر به این نکته اشاره میکند که صبر در دلهای پرخون نمیتواند تاثیرگذار باشد و به زندگی بیمعنا و دشوار اشاره میکند. او همچنین به بیثباتی و زندگی گذرا میپردازد، و اینکه وجود وحدت و یکپارچگی در دلها، دو رنگی را از بین میبرد. شاعر حسرت و آرزوی دستیابی به آب زندگی و خوشبختی را در دل خود احساس میکند و در نهایت به ناکامی در حصول به این آرامش اشاره دارد. تمام این عناصر در قالبی عاطفی و دلنشین بیان شدهاند.
هوش مصنوعی: صبر و تحمل در دلهای پر از درد تاثیر نمیگذارد، مثل اینکه دریا بزرگی که به خود غرق میشود، لنگر نمیزند.
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر احساس عمیق اندوه و درد یک فرد است. او به سیاهی و غم زندگیاش اشاره میکند که با وجود این که به ظاهر آرام به نظر میرسد، در درون خود آتش و شعلهای نهفته دارد. این آتش نماد احساسات و انرژی نهفتهای است که میتواند هر لحظه شعلهور شود و بر غم او بیفزاید. به طور کلی، عواطف و احساسات درونی او با چیزی که در ظاهر به نظر میرسد، در تضاد است.
هوش مصنوعی: هدف از زندگی، دستیابی به نام و شهرت است. اگر آب حیات وجود نداشت، هیچکس به دنبال بهدستآوردن دستاوردهای بزرگ مانند آیینه اسکندر نمیرفت.
هوش مصنوعی: هر جا که انسانها به وحدت و یکپارچگی برسند، دیگر رنگ و بویی از دوگانگی و جدایی نیست. در این دریا (زندگی و روابط انسانی)، ارزش و جمال حقیقی کمتر از جواهرات نمیشود و هیچ چیزی خود را کمتر از آن نمیپندارد.
هوش مصنوعی: دل نمیتواند از گریه آزاد شود، و اشکهای مژهها مانند گرهی در راهی هستند که مانع رسیدن به زیباییها و ارزشهای واقعی میشوند.
هوش مصنوعی: سکندر به خاطر شانس و اقبال خود، بر دلش زخمها و داغهای زیادی دارد، و هیچ چیز نمیتواند جایگزین اشکهای او و زندگیاش باشد.
هوش مصنوعی: زبان حال این شعر بیانگر حسرت و عطش عمیق و yearning افرادی است که از زندگی و زیباییها محرومند. شاعر میپرسد چرا کسی که به شدت تشنه و نیازمند محبت و زیبایی است، نمیتواند از یک لحظه لذت و شادابی بهرهمند شود و تنها در غم و اندوه خویش غرق است. این پرسش ناتوانی در پیدا کردن خوشیهای ساده در زندگی را به تصویر میکشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز مهر روی خوب تو دلم دل بر نمیگیرد
به جز سودای زلف تو مرا در سر نمیگیرد
بیا جانا به بر گیرم که طاقت طاق شد ما را
که دل جز سرو آزادت کسی در بر نمیگیرد
به هر زاری که میگریم به هر سازی که میسوزم
[...]
دلم جز مِهرِ مَه رویان، طریقی بر نمیگیرد
ز هر در میدهم پندش، ولیکن در نمیگیرد
خدا را ای نصیحتگو، حدیثِ ساغر و مِی گو
که نقشی در خیالِ ما، از این خوشتر نمیگیرد
بیا ای ساقی گُلرُخ، بیاور بادهٔ رنگین
[...]
دل از عشق پریرویان دل من برنمیگیرد
مده پند من ای ناصح که با من درنمیگیرد
حدیث توبه و تقوی مکن پیش من ای واعظ
که با من هرچه میگویی به جز ساغر نمیگیرد
خیال دست رنگینش حمایل کردهام زان رو
[...]
بهای بوسهاش سر میدهم چون زر نمیگیرد
خیالی کردهام با خویش اما سر نمیگیرد
میان عشق و ننگ و نام، الفت درنمیگیرد
به ترک سر، کله را آشنایی سر نمیگیرد
نپوید، بیدلیل راسترو، راه طلب سالک
قلم، آری سراغ ره جز از مسطر نمیگیرد
بنه ای سرفرازی، پا ز سر ما خاکساران را
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.