دامن آنها کز گرانجانان دنیا میکشند
بار کوه قاف آسان همچو عنقا میکشند
همچو بار طرح میباشند بر دلها گران
شوره پشتانی که دست از کار دنیا میکشند
میکشند آنان که خار از پا چو سوزن خلق را
سر برون از یک گریبان با مسیحا میکشند
میدهندش همچو مژگان جا به چشم خویشتن
عاشقان گر خار راه عشق از پا میکشند
حسرت عشاق افزون میشود در عین وصل
موجها خمیازه در آغوش دریا میکشند
گرچه لیلی عمرها شد تا ازین صحرا گذشت
آهوان گردن همان بهر تماشا میکشند
دادهام تا نسبت آن قامت موزون به سرو
قمریان از جلوهاش ناز دو بالا میکشند
نیست صائب رنگی از می زاهدان خشک را
گردنی از دور گاهی همچو مینا میکشند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر شب از کویت مرا سر مست و شیدا میکشند
چون سر زلفت بدوشم بیسرو پا میکشند
بارها کردم من از رندی و قلاشی کنار
بازم اینک که در میان شهر، رسوا میکشند
گفته بودم: در کشم دامن ز خوبان، لیک بس
[...]
سرمهای هر جا به چشم داغ سودا میکشند
مشتی از خاکستر افسردهٔ ما میکشند
شبنم توفیق را سامان ابر رحمت است
اهل دل کی انتظار مزد فردا میکشند
پاکبینان کز ره غفلت غبار انگیختند
[...]
از چه دعوی شمعها گردن به بالا میکشند
بر هوا حیف است چشمی کز ته پا میکشند
شبهه نتوانکرد رفع ازکارگاه عمر و وزید
روزگاری شد که از ما نام ما وامیکشند
معنی ما بیعبارت لفظ ما بیامتیاز
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.