گنجور

 
صائب تبریزی

شاهنشهی است عشق که عالم گدای اوست

برخاست هر که از سر عالم لوای اوست

آزاده ای که کنج قناعت گرفته است

شیرازه حضور جهان بوریای اوست

آن مطربی که پرده ما را دریده است

رقص فلک ز زمزمه جانفزای اوست

در دام می کشد دل صحرایی مرا

این مردمی که با نگه آشنای اوست

در چشمه سار تیغ تو تا چند خون خورد؟

مرگی که زندگانی من از برای اوست

بیدرد نیستم که شکایت کنم ز جور

هر شکوه ای که هست مرا از وفای اوست

چون در رکاب برق سواران سفر کند؟

بیچاره ای که شیشه دل زیر پای اوست

مسند به روی دست سلیمان فکنده است

تا مور پا شکسته ما در هوای اوست

فردوس را ز داغ تغافل کند کباب

کبری که در دماغ من از کبریای اوست

زنجیر پاره کردن سوداییان عشق

موقوف باز کردن بند قبای اوست

صائب کسی که خرمن من سوخته است ازو

ابر بهار، سایه دست سخای اوست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
خاقانی

خاقانیا چو آب رخت رفت در سال

مستان نوال کس که وبال آشنای اوست

بر خستگی دل مطلب مرهم قبول

نه دل نه مرهمی که جراحت فزای اوست

آن را که بشکنند نوازش کنند باز

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از خاقانی
کمال‌الدین اسماعیل

کردارهای خصم تو اندر قفای اوست

تا در کنار او نهد آنچ آن سزای اوست

سعدی

آن را که جای نیست همه شهر جای اوست

درویش هر کجا که شب آید سرای اوست

بی‌خانمان که هیچ ندارد به جز خدای

او را گدا مگوی که سلطان گدای اوست

مرد خدا به مشرق و مغرب غریب نیست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
حکیم نزاری

جانم فدایِ آن که دلم مبتلای اوست

جان و جهان و هر چه دگر از برای اوست

آبِ حیات در قدحِ جان فزایِ او

انفاسِ روح در دمِ معجز نمایِ اوست

هرگز دگر خلاص و نجاتش کجا بود

[...]

اوحدی

آن بت وفا نکرد، که دل در وفای اوست

و آن یار سر کشید که تن خاک پای اوست

گر زانکه عاشقی به مثل خاک دوست شد

ما خاک آن سگیم که پیش سرای اوست

سازی ندیده‌ایم و نوایی ازو، مگر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه