گنجور

 
صائب تبریزی

احوال دل ز دیده خونبار روشن است

حال درون خانه نمایان ز روزن است

روشندلان همیشه سفر در وطن کنند

استاده است شمع و همان گرم رفتن است

در انتظام کار جهان اهتمام خلق

مشق جنون به خامه فولاد کردن است

جوهر بس است بیضه فولاد را حصار

آن را که دل قوی است چه حاجت به جوشن است؟

دست و دهن اگر چه نماید تنور رزق

نسبت به دست کوته ما چاه بیژن است

شستن به اشک، گرد کدورت ز روی دل

آیینه را به دامن تر پاک کردن است

ظالم به مرگ سیر نگردد ز خون خلق

در خواب، کار تشنه لبان آب خوردن است

دل چون کمال یافت نهد پای بر فلک

چون دانه خوشه گشت رجوعش به خرمن است

صائب ز خود برآی که شرط طریق عشق

گام نخست از خودی خود گذشتن است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیر معزی

از زین‌ دین عراق و خراسان مزین است

این را دلیل ظاهر و حجت مبرهن است

حاجت نیایدش به‌ دلیلی و حاجتی

کاقبال او شناخته چون روز روشن است

بر قدّ بخت او سَلَبی دوخته است چرخ

[...]

مجیرالدین بیلقانی

صدرا! بدان خدای که مرغ ثناش را

در کام سالکان طریقت نشیمن است

گامی فراخ در ره حکمش همی رود

این چرخ تنگ بسته که چون کره توسن است

راتب ده وجد که بر خوان قدرتش

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

صاحبقرآنی تو فلک را مبرهن است

سلطان نشانی تو در آفاق روشن است

مجد همگر

هنگام نام دعوی مردی کند مطرز

در روز نام و ننگ و فتوت کم از زن است

هرجا که فتنه ئیست در اوش منزل است

هر جا که سفله ئیست بر اوش مسکن است

گر بغض نقطه ئیست دل اوش دایره ست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مجد همگر
سعدی

امشب به راستی شب ما روز روشن است

عید وصال دوست علی رغم دشمن است

باد بهشت می‌گذرد یا نسیم باغ

یا نکهت دهان تو یا بوی لادن است

هرگز نباشد از تن و جانت عزیزتر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه