گنجور

 
صائب تبریزی

حذر کنید ز چشمی که آسمان گون است

که همچو سبزه شمشیر تشنه خون است

ز گریه ای که به دامان دشت مجنون ریخت

هنوز داغ لاله کشتی خون است

دل رمیده من گرد کاروان غزال

جنون دوری من گردباد هامون است

ز مرگ، صولت دیوانگان نگردد کم

که چشم شیر چراغ مزار مجنون است

ز شکر، جرأت اهل هوس فزون گردد

زبان شکوه عشاق نعل وارون است

گرفته اند بر او همچو طوق فاخته تنگ

به جرم این که درین باغ سرو موزون است

نشانه تنگ کند بر خدنگ میدان را

دلی که نیست هوایی همیشه محزون است

به عشق حسن چو پیوست آرمیده شود

که خوابگاه غزالان کنار مجنون است

تو ز انتظار هما استخوان خود بگداز

که در خرابه ما جغد نیز میمون است

کسی که سر به گریبان خم کشد صائب

سرآمد همه آفاق چون فلاطون است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

ز من مپرس که در دست او دلت چون است

ازو بپرس که انگشت‌هاش در خون است

وگر حدیث کنم تن‌درست را چه خبر

که اندرون جراحت رسیدگان چون است

به حسن طلعت لیلی نگاه می‌نکند

[...]

سلمان ساوجی

فراق روی تو از شرح و بسط، بیرون است

زما مپرس، که حال درون دل، چون است

به خون نوشته‌ام، این نامه را که خواهی خواند

اگر چه دود درونم، نشسته در خون است

نکرد آتش شوق درون قلم ظاهر

[...]

کمال خجندی

مرا که ساغر چشم از غم تو پر خون است

چه جای ساقی و جام و شراب گلگون است

حکایت تو به تفسیر شرح نتوان کرد

که جور و محنت خوبان ز وصف بیرون است

به لب رسید مرا از غم تو جان هرگز

[...]

ناصر بخارایی

چمن ز طلعت گل خرم و همایون است

که همچو دولت شه سرور روز‌افزون است

حافظ

ز گریه مَردُمِ چشمم نشسته در خون است

ببین که در طلبت حالِ مَردُمان چون است

به یادِ لعلِ تو و چشمِ مستِ میگونت

ز جامِ غم، می لعلی که می‌خورم خون است

ز مشرقِ سرِ کو آفتابِ طلعتِ تو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه