گنجور

 
صائب تبریزی

به غیر دل همه عالم سراب حرمان است

ز کعبه روی به هر سو کنی بیابان است

ز فکر رزق، جهان یک دل پریشان است

خمیر مایه غم ها همین غم نان است

مپرس حال دل بیقرار از عاشق

که در صدف نبود گوهری که غلطان است

به سیم و زر نشود بی زبانه آتش حرص

که شمع در لگن زر همان گدازان است

حضور کنج قناعت ندیده کی داند

که روی دست سلیمان به مور زندان است

به پیش پا نبود چشم سرفرازان را

بلند و پست زمین پیش چرخ یکسان است

ز بخت تیره ندارد ملال روشندل

که برق در ته ابر سیاه خندان است

(ترا به وادی مشرب گذر نیفتاده است

وگرنه کعبه دل نیز خوش بیابان است)

(مخور فریب صلاح توانگران زنهار

که روزه داشتن سفله، صرفه نان است)

مدار دست ز دامان بیخودی صائب

که در بهشت بود دیده ای که حیران است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیر معزی

سدید ملک ملک عارض خراسان است

صفی دولت و مخدوم اهل دیوان است

پناه دین خدای و معین شرع رسول

عمر که همچو علیّ و صدیق و عثمان است

لقب سدید و صفی یافته است زانکه دلش

[...]

قوامی رازی

مدبری ملکی بر جهان جهانبان است

که هر چه گوئی از او صد هزار چندان است

احد صفت صمدی لم یلد و لم یولد

که پیک «و» نامه او جبرئیل و قرآن است

مقدری که خداوندی کرسی و عرش است

[...]

خاقانی

چه آفتی تو که کمتر غم تو هجران است

چه گوهری تو که کمتر بهای تو جان است

جهان حسن تو داری به زیر خاتم زلف

تو راست معجزه و نام تو سلیمان است

از آن زمان که تو را نام شد به خیره کشی

[...]

سعدی

هزار سختی اگر بر من آید آسان است

که دوستی و ارادت هزار چندان است

سفر دراز نباشد به پای طالب دوست

که خار دشت محبت گل است و ریحان است

اگر تو جور کنی جور نیست، تربیتست

[...]

همام تبریزی

وداع چون تو نگاری نه کار آسان است

هلاک عاشق مسکین فراق جانان است

نگر مفارقت جان ز تن چگونه بود

به جان دوست که هجران هزار چندان است

ز وصل خود نفسی پیش از آن که دور شوم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه