مالداری را شنیدم که به بُخْلْ چنان معروف بود که حاتمِ طایی در کَرَم. ظاهرِ حالش به نعمتِ دنیا آراسته و خِسَّتِ نفسِ جِبِلّی در وی همچنان مُتَمَکِّن، تا به جایی که نانی به جانی از دست ندادی و گربهٔ بُوهُرَیْرَه را به لقمهای ننواختی و سگِ اصحابِ الکَهف را استخوانی نینداختی. فیالجمله، خانهٔ او را کس ندیدی در گشاده و سفرهٔ او را سر گشاده.
درویش به جز بویِ طعامش نشنیدی
مرغ از پسِ نان خوردن او، ریزه نچیدی
شنیدم که به دریایِ مغرب اندر، راهِ مصر برگرفته بود و خیالِ فرعونی در سر؛ حَتّیٰ اِذا اَدْرَکَهُ الْغَرَقُ، بادی مخالفِ کِشتی برآمد.
با طبعِ ملولت چه کند، هرکه نسازد؟
شُرْطه همه وقتی نبوَد لایقِ کَشتی
دستِ دعا برآورد و فریادِ بیفایده خواندن گرفت. وَ اِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُ اللهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدّینَ.
دستِ تضرّع چه سود بندهٔ محتاج را
وقتِ دعا بر خدای، وقتِ کَرَم در بغل؟
از زر و سیم، راحتی برسان
خویشتن هم تمتّعی برگیر
وآنگه این خانه کز تو خواهد ماند
خشتی از سیم و خشتی از زر گیر
آوردهاند که در مصر اَقاربِ درویش داشت. به بقیّتِ مالِ او توانگر شدند و جامههای کهن به مرگِ او بدریدند و خَزّ و دِمیاطی بریدند. هم در آن هفته یکی را دیدم از ایشان بر بادپایی روان، غلامی در پی دوان.
وه که گر مرده بازگردیدی
به میانِ قبیله و پیوند
ردِّ میراث سختتر بودی
وارثان را ز مرگِ خویشاوند
به سابقهٔ معرفتی که میانِ ما بود، آستینش گرفتم و گفتم:
بخور، ای نیکسیرتِ سَرهمَرد
کان نگونبخت گِرد کرد و نخوَرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
معنی «خِسَّتِ نفسِ جِبِلّی در وی همچنان مُتَمَکِّن»: پستنهادیِ فطری همچنان در وی جای گرفته [بود].
فقیر از سرایِ وی جز بوی خوراکی نمیبویید و پرنده پس از برچیدنِ سفرهاش خرده نانی از زمین به منقار نمیتوانست بر گیرد.
معنی «حَتّیٰ اِذا اَدْرَکَهُ الْغَرَقُ»: تا چون هنگام غرق [فرعون] فرا رسید.
معنی «وَ اِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُ اللهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدّینَ»: و چون بر کشتی سوار شدند [و بادِ مخالف برخاست] خدا را میخوانند از روی خلوص.
اگر بندهٔ نیازمند دستِ نیاز به درگاهِ بینیاز برآرَد، ولی به هنگامِ بخشش به مستمندان دستش از آستین بیرون نیاید، از لابه و زاریِ وی به درگاهِ خداوندی کاری نگشاید.
از مالِ خود هم تهیدست را آسوده ساز و هم خود بهرهای از آسایش زندگی و ثواب ببر.
و آن دم که به ناگزیر جهان را ترک میکنی و سرایِ تو به میراث از تو بر جای میماند، چنان پندار که خشتی از آن از نقره و خشتی از زر بوده است.
دِمیاطی: جامه گرانبهایی که در شهر دمیاط مصر بافته میشد.
شگفتا که اگر مُرده به خانواده و عشیرهٔ خود باز میگشت؛
ارث باز پس دادن بر خویشانش ناخوشایندتر از مردنِ خویشاوندِ درگذشته بود.
ای خوشخویِ نیکمرد، از مالِ خود بهرهای ببر که آن واژگونبخت فراهم آورد ولی نصیبی نیافت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهای دیگر
تا به حال ۵ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.