پادشاهی به کشتنِ بیگناهی فرمان داد. گفت: ای ملِک! به موجبِ خشمی که تو را بر من است، آزارِ خود مجوی که این عقوبت بر من به یک نفس به سر آید و بَزهِ آن بر تو جاوید بماند.
دورانِ بقا چو بادِ صحرا بگذشت
تلخیّ و خوشیّ و زشت و زیبا بگذشت
پنداشت ستمگر که جَفا بر ما کرد
در گردن او بماند و بر ما بگذشت
ملک را نصیحت او سودمند آمد و از سر خون او در گذشت.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، داستانی درباره یک پادشاه روایت میشود که فرمان به کشتن یک بیگناه میدهد. این بیگناه به پادشاه میگوید که با خشم خود او را آزار نکند، چرا که عذاب او به زودی خاتمه مییابد، ولی این ظلم و ستم پادشاه خواهد ماند. او به پادشاه یادآوری میکند که همه چیز در زندگی موقتی است و هم تلخی و هم خوشی به زودی میگذرد. پس از این نصیحت، پادشاه تحت تأثیر قرار میگیرد و از خون او میگذرد.
هوش مصنوعی: پادشاهی دستور داد تا یک بیگناه را بکشند. در این حین، شخصی به او گفت: ای پادشاه! به خاطر خشم تو بر من، خود را آزار نده که این عذاب بر من زودگذر خواهد بود و عواقب آن برای تو باقی خواهد ماند.
نوبتِ زندگی چون تندبادِ بیابان بگذشت و روزگارِ خوشی و ناخوشی و ایّامِ نیکبختی و تیرهروزی سپری شد.
بیدادگر انگاشت که ما را به بیداد بیازُرد، آری ستمش بر ما گذشت و نوبتش به پایان رسید ولی او به کیفرِ این ستم تا جاودان گرفتار ماند و بارِ این گناه بر گردن وی افتاد.
هوش مصنوعی: ملک از نصیحت او بهرهمند شد و به خاطر خون او گذشت کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.