مردمآزاری را حکایت کنند که سنگی بر سر صالحی زد. درویش را مجالِ انتقام نبود. سنگ را نگاه همیداشت تا زمانی که مَلِک را بر آن لشکری خشم آمد و در چاه کرد. درویش اندر آمد و سنگ در سرش کوفت. گفتا: تو کیستی و مرا این سنگ چرا زدی؟ گفت: من فلانم و این همان سنگ است که در فلان تاریخ بر سر من زدی. گفت: چندین روزگار کجا بودی؟ گفت: از جاهت اندیشه همیکردم. اکنون که در چاهت دیدم، فرصت غنیمت دانستم.
ناسزایی را که بینی بختیار
عاقلان تسلیم کردند اختیار
چون نداری ناخنِ درّنده تیز
با دَدان آن بِه که کم گیری ستیز
هر که با پولاد بازو، پنجه کرد
ساعدِ مسکینِ خود را رنجه کرد
باش تا دستش ببندد روزگار
پس به کامِ دوستان مغزش بر آر



با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: حکایت از مردمی است که سنگی به سر درویشی صورت میزند و او فرصت انتقام را پیدا نمیکند. درویش به یاد آن واقعه میافتد و وقتی در چاه میافتد، به مردی که سنگ زده بود میگوید فرصت را غنیمت شمرده و پاسخ دهد. این داستان به مفهوم تسلیم عاقلان در برابر بخت و بدشگونیها اشاره دارد. همچنین نشان میدهد که درگیری و جنگ با کسانی که قدرت بیشتری دارند، بیفایده است و در نهایت زمان همه چیز را ساماندهی میکند. در نهایت، گویا به آرامش و تحمل در برابر مشکلات تاکید میشود.
حکایت میکنند که شخص مردمآزاری سنگی به سر مردی صالح و درویشمسلک زد. درویش که بهخاطر جایگاه آن فرد، نتوانست انتقام بگیرد، سنگ را نزد خود نگاه داشت. تا اینکه روزی فرمانروا خشمگین شد و آن شخص را به چاه انداخت. درویش پیش چاه آمد و سنگ را به سر او کوبید. لشکری از درویش پرسید: «تو کیستی و چرا این سنگ را به من زدی؟» درویش پاسخ داد: «من فلان هستم و این همان سنگیاست که در فلان تاریخ به سر من زدی.» لشکری پرسید: «در این مدت کجا بودی که حالا آمدی و تلافی کردی؟» درویش گفت: «از جاه و مقامت میترسیدم، حالا که در چاه دیدمت، فرصت را برای انتقام غنیمت شمردم.»
زمانی که دیدی بخت و اقبال با نااهل و فرومایهای یار شده، تسلیم شو که خردمندان هم همین کار را کردهاند.
اگر ناخن درنده و تیز نداری (درواقع منظور هرگونه اسباب و وسیله و توانی برای مقابلهست) بهتر است که با درندگان و حیوانات وحشی کمتر ستیز و جنگ کنی.
هرکسی که با افرادی که بازوی پولادین (فولادی) دارند پنجه در پنجه شد و ستیز کرد، فقط ساعد ناتوان و کمزور خود را رنجانده و به آن آسیب زده.
صبر کن تا روزگار دستش را ببندد (به خواری بیندازد) و آنگاه مطابق خواست خودت و دوستانت (در نسخههایی دشمنان هم ذکر شده)، مغزش را از کاسه در بیاور.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۹ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.