گنجور

 
سعدی

خسرو من چون به بارگاه برآید

نعره و فریاد از سپاه برآید

عاشق صادق ز خان و مان بگریزد

مرد توانگر ز مال و جاه برآید

بر سر کویش نظاره کن که هزاران

یوسف مصری ز قعر چاه برآید

صبح چنان صادقست در طلب او

کز هوس روی او پگاه‌برآید

صومعه داران چو (گرم زآتش اویند)

از همگان وافضیحتاه برآید

غمزهٔ او مست و(انهد همه بر بند)

هر که برون آید از (پناه) برآید

گر به مثل دیرتر ز خواب بخیزد

صبح در آن روز چاشتگاه برآید

آینه گر عکس او ز دور ببیند

از دل سنگش هزار آه برآید

مرده اگر یاد او کند به دل خاک

بر سر خاکش بسی گیاه برآید

صبر کن ای دل (که در وصال چنین یار)

کار برآید چو سال و ماه برآید

چون ز سر عشق او کنند گناهی

بوی عبادت ازان گناه برآید

ای دل سعدی نه (دیر جو و نه مسجد)

سجده کن آنجا که (روی ماه برآید)

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
تکه ۱۳ - خسرو من چون به بارگاه (برآید) به خوانش محسن لیله‌کوهی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم