دیدم امروز بر زمین قمری
همچو سروی روان به رهگذری
گوییا بر من از بهشت خدای
باز کردند بامداد دری
من ندیدم به راستی همه عمر
گر تو دیدی به سرو بر قمری
یا شنیدی که در وجود آمد
آفتابی ز مادر و پدری
گفتم از وی نظر بپوشانم
تا نیفتم به دیده در خطری
چاره صبر است و احتمال فراق
چون کفایت نمیکند نظری
میخرامید و زیر لب میگفت
عاقل از فتنه میکند حذری
سعدیا پیش تیر غمزهٔ ما
به ز تقوا ببایدت سپری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و عشق اشاره دارد. شاعر از دیدن یک قمری (پرنده) که به زیبایی بر روی زمین میخزد و شبیه به درخت سرو است، سخن میگوید. او احساس میکند که این منظره یادآور بهشت است و به نوعی دری به سوی خوشبختی و عشق برایش گشوده شده است. شاعر همچنین بیان میکند که در طول عمرش هرگز چنین زیبایی را ندیده و برای این احساس جدید، به احتیاط و دوری از خطرات میاندیشد. او به صبر و تحمل در جدایی اشاره کرده و میگوید که در برابر جذابیت عشق، باید خود را مراقب و مقاوم نگه دارد. در نهایت، به این نکته اشاره میکند که در برابر تیرهای غمزه (چشم و نگاه عاشقانه) باید از تقوا و حفاظت استفاده کرد.
هوش مصنوعی: امروز بر روی زمین پرندهای را دیدم که مانند درختی سرسبز و سرپا، در حال حرکت به سمت رهگذری بود.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که در بامداد، درهایی از بهشت به روی من باز شده است.
هوش مصنوعی: من هرگز در تمام عمرم کسی را ندیدم، ولی اگر تو دیدهای، مانند سرو و قمر است.
هوش مصنوعی: شاید شنیدهای که در زندگی، یک نور تازه و درخشان به وجود آمده که حاصل محبت و تلاش والدین است.
هوش مصنوعی: گفتم که او را از دید خود دور کنم تا در خطر نیفتم و آسیب نبینم.
هوش مصنوعی: تحمل و صبر کردن راهحل است، زیرا احتمال جدایی وجود دارد و تنها یک نگاه نمیتواند کافی باشد.
هوش مصنوعی: او که به آرامی حرکت میکرد، زیر لب میگفت که آدم باهوش از مشکلات و فتنهها دوری میکند.
هوش مصنوعی: ای سعدی، در برابر تیر نگاه جفای ما، بهتر است که تقوا را به عنوان سپر در اختیار داشته باشی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
این جهان را نگر به چشم خرد
نی بدان چشم کاندر او نگری
همچو دریاست وز نکوکاری
کشتیی ساز، تا بدان گذری
ای بزفتی علم بگرد جهان
بر نگردم بتو مگر بمری
گرچه سختی چو نخلکه مغزت
جمله بیرون کنم بچاره گری
نه چو تو در زمانه ناموری
نه چو نام تو در جهان سمری
عزم تو کف حزم را تیغی است
حزم تو روی عزم را سپری
نه چو کین تو ظلم را زهری
[...]
معجز معجزی پدید آمد
چون فرورید قوم او پسری
بینهادی پلید و پر هوسی
بیزمانی دراز و بیخبری
هم ازو بود و از کفایت او
[...]
شاد باش ای مؤید سکنه
ای جوانمرد مهتر هنری
نشود از تو صنعتی پیدا
تا که بر مغز کرمه ای نخوری
تا جوازه بدو تنه بکشند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.