گنجور

 
سعدی

ای طراوت برده از فردوس اعلی روی تو

نادر است اندر نگارستان دُنیی روی تو

دختران مصر را کاسد شود بازار حسن

گر چو یوسف پرده بردارد به دعوی، روی تو

گر چه از انگشت مانی بر نیاید چون تو نقش

هر دم انگشتی نهد بر نقش مانی روی تو

از گل و ماه و پری در چشم من زیباتری

گل ز من دل برد یا مه یا پری نی روی تو

ماه و پروین از خجالت رخ فرو پوشد اگر

آفتاب آسا کند در شب تجلی روی تو

مردم چشمش بدرد پرده اعمی ز شوق

گر درآید در خیال چشم اعمی روی تو

روی هر صاحب جمالی را به مه خواندن خطاست

گر رخی را ماه باید خواند باری روی تو

رسم تقوی می‌نهد در عشق‌بازی رای من

کوس غارت می‌زند در ملک تقوی روی تو

چون به هر وجهی بخواهد رفت جان از دست ما

خوب‌تر وجهی بباید جستن اولی روی تو

چشمم از زاری چو فرهاد است و شیرین لعل تو

عقلم از شورش چو مجنون است و لیلی روی تو

ملک زیبایی مسلم گشت فرمان تو را

تا چنین خطی مزور کرد انشی روی تو

داشتند اصحاب خلوت حرف‌ها بر من ز بد

تا تجلی کرد در بازار تقوی روی تو

خرده بر سعدی مگیر ای جان که کاری خرد نیست

سوختن در عشق وانگه ساختن بی روی تو

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل ۴۸۵ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۴۸۵ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سعدی

همین شعر » بیت ۱

ای طراوت برده از فردوس اعلی روی تو

نادر است اندر نگارستان دنیی روی تو

سیف فرغانی

در شگفتم تا چو سعدی عارفی چون گویدت

کای طراوت برده از فردوس اعلی روی تو

سیف فرغانی

ای ز ماه و مهر برده گوی دعوی روی تو

صورت خورشید و مه را هست معنی روی تو

گر هزاران آفتاب و مه بود در آسمان

من نپندارم زمین روشن شود بی روی تو

ذره‌ها خورشید گردند ار در ایشان بنگرد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه