گنجور

 
سعدی

گروهی برآنند از اهل سخن

که حاتم اصم بود، باور مکن

برآمد طنین مگس بامداد

که در چنبر عنکبوتی فتاد

همه ضعف و خاموشیش کید بود

مگس قند پنداشتش قید بود

نگه کرد شیخ از سر اعتبار

که ای پایبند طمع پای دار

نه هر جا شکر باشد و شهد و قند

که در گوشه‌ها دامیار است و بند

یکی گفت از آن حلقهٔ اهل رای

عجب دارم ای مرد راه خدای

مگس را تو چون فهم کردی خروش

که ما را به دشواری آمد به گوش؟

تو آگاه گشتی به بانگ مگس

نشاید اصم خواندنت زین سپس

تبسم کنان گفت ای تیز هوش

اصم به که گفتار باطل نیوش

کسانی که با ما به خلوت درند

مرا عیب پوش و ثنا گسترند

چو پوشیده دارند اخلاق دون

کند هستیم زیر، طبع زبون

فرا می‌نمایم که می‌نشنوم

مگر کز تکلف مبرا شوم

چو کالیو دانندم اهل نشست

بگویند نیک و بدم هر چه هست

اگر بد شنیدن نیاید خوشم

ز کردار بد دامن اندر کشم

به حبل ستایش فرا چه مشو

چو حاتم اصم باش و عیبت شنو

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode