گنجور

 
ابوالفرج رونی

سرافرازا تو آن صدری که طبعت

به جز تخم نکو نامی نکارد

گلستان کرم را بشکفد گل

اگر ابر کفت بر وی به بارد

میان هر چه زان عاجز شود وهم

حکومتها همه رایت گذارد

ز من دریاب و این یک نکته بشنو

که هر کان بشنود بر دل نگارد

تبی کامد به تو نز بهر آن بود

که تا بر خاطرت رنجی گمارد

ز بس کامیخت با دونان بترسید

که او را هر کس از دونان شمارد

به دریای لطافت کان تن تست

فروشد تا مگر غسلی برآرد

پس آنگه زود برگردید و دانست

که تاب حمله دریا ندارد

سزد گر طبعت از روی بزرگی

چنین بی خردگی زو در گذارد

نصیب خصم بی آب تو با دا

تبی کورا به خاک و گل سپارد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
قطران تبریزی

چنو گیتی نیاورد و نیارد

زمانه کین او جستن نیارد

اگر بر دل خلاف او نگارد

بخار مرگ گردون جان بخارد

ز بس کو دوستان را حق گذارد

[...]

سنایی

سرشگی کز غم معشوق بارم

همه رنگ لب معشوق دارد

شنیدستی به عالم هیچ عاشق

که از دیده لب معشوق بارد

انوری

دلم را انده جان می‌ندارد

چنان کاید جهانی می‌گذارد

حدیث عشق باز اندر فکندست

دگر بارش همانا می‌بخارد

چه گویم تا که کاری برنسازد

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

ایا صدری که چرخ پیر چون تو

جوانی در همه معنی نیارد

فلک در خدمتت خم می پذیرد

جهان در طاعتت جان می سپارد

سپهر امروز در دیوان جودت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه