مرا بسود و فرو ریخت هر چه دندان بود
نبود دندان، لا بل چراغ تابان بود
سپید سیم زده بود و در و مرجان بود
ستارهٔ سحری بود و قطره باران بود
یکی نماند کنون زآن همه، بسود و بریخت
چه نحس بود! همانا که نحس کیوان بود
نه نحس کیوان بود و نه روزگار دراز
چه بود؟ منت بگویم: قضای یزدان بود
جهان همیشه چنین است، گِرد گَردان است
همیشه تا بوَد آیین گِرد، گَردان بود
همان که درمان باشد، به جای درد شود
و باز درد، همان کز نخست درمان بود
کهن کند به زمانی همان کجا نو بود
و نو کند به زمانی همان که خُلقان بود
بسا شکسته بیابان، که باغ خرم بود
و باغ خرم گشت آن کجا بیابان بود
همی چه دانی؟ ای ماهروی مشکین موی
که حال بنده از این پیش بر چه سامان بود؟!
به زلف چوگان نازِش همی کنی تو بدو
ندیدی آن گه او را که زلف، چوگان بود
شد آن زمانه که رویش به سان دیبا بود
شد آن زمانه که مویش به سان قطران بود
چنان که خوبی، مهمان و دوست بود عزیز
بشد که باز نیامد، عزیز مهمان بود
بسا نگار، که حیران بدی بدو در، چشم
به روی او در، چشمم همیشه حیران بود
شد آن زمانه، که او شاد بود و خرم بود
نشاط او به فزون بود و غم به نقصان بود
همی خرید و همی سخت، بیشمار درم
به شهر، هر گه یک ترک نار پستان بود
بسا کنیزک نیکو، که میل داشت بدو
به شب ز یاری او نزد جمله پنهان بود
به روز چون که نیارست شد به دیدن او
نهیب خواجهٔ او بود و بیم زندان بود
نبیذ روشن و دیدار خوب و روی لطیف
اگر گران بد، زی من همیشه ارزان بود
دلم خزانهٔ پر گنج بود و گنج سخن
نشان نامهٔ ما مهر و شعر، عنوان بود
همیشه شاد و ندانستمی که، غم چه بود؟
دلم نشاط و طرب را فراخ میدان بود
بسا دلا، که به سان حریر کرده به شعر
از آن سپس که به کردار سنگ و سندان بود
همیشه چشمم زی زلفکان چابک بود
همیشه گوشم زی مردم سخندان بود
عیال نه، زن و فرزند نه، مئونت نه
از این همه تنم آسوده بود و آسان بود
تو رودکی را -ای ماهرو!- کنون بینی
بدان زمانه ندیدی که این چنینان بود
بدان زمانه ندیدی که در جهان رفتی
سرود گویان، گویی هزاردستان بود
شد آن زمانه که او انس رادمردان بود
شد آن زمانه که او پیشکار میران بود
همیشه شعر ورا زی ملوک دیوان است
همیشه شعر ورا زی ملوک دیوان بود
شد آن زمانه که شعرش همه جهان بنَوَشت
شد آن زمانه که او شاعر خراسان بود
کجا به گیتی بودهست نامور دهقان
مرا به خانهٔ او سیم بود و حُملان بود
که را بزرگی و نعمت ز این و آن بودی
مرا بزرگی و نعمت ز آل سامان بود
بداد میر خراسانش چل هزار درم
وزو فزونی یک پنجِ میرِ ماکان بود
ز اولیاش پراکنده نیز هشت هزار
به من رسید بدان وقت، حالِ خوب آن بود
چو میر دید سخن، داد دادِ مردیِ خویش
ز اولیاش چنان کز امیر فرمان بود
کنون زمانه دگر گشت و من دگر گشتم
عصا بیار، که وقت عصا و انبان بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این گزیده شعری از یک شاعر بزرگ ایرانی، احساسات او را نسبت به تغییرات زمانه و وضعیت خود نشان میدهد. شاعر به تأمل در زندگی و چرخش روزگار میپردازد و به این واقعیت اشاره میکند که دنیا همیشه در حال تغییر و تحول است. او به یاد میآورد که روزگاری شاد و خوشحال بود و از زیباییها و نعمتهای زندگی لذت میبرد، اما حالا وزنهای از غم و اندوه بر دوش او سنگینی میکند.
شاعر همچنین به یاد دوستان و آشنایانی میافتد که دیگر در کنار او نیستند و از لحظات خوشی که با آنان داشته، یاد میکند. اشاره به دوران خوشیها، دوستان و نعمتها در برابر سختیهای حال، نشان از نوسانهای زندگی و سرنوشت است. در نهایت، او به این واقعیت میرسد که هر چیزی میگذرد و زمانه به شکل دیگری در میآید و او نیز باید با این تغییرات سازگاری یابد.
هوش مصنوعی: آنچه به من سود رساند و هر چیزی که دندان داشته باشد، فرو ریخت. اما ابداً دندان نداشتم، بلکه چراغی درخشان بود.
هوش مصنوعی: در اینجا، سخن از زیباییهای طبیعی و دلانگیزی است که به توصیف شب و صبح میپردازد. اشاره به رنگهای روشن و درخشان همچون نقرهای و مرجانی دارد و همچنین از درخشندگی ستارهها و لطافت قطرات باران صحبت میکند. هنرمند با استفاده از این تصاویر، فضایی شاعرانه و زیبا را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که دیگر هیچکس باقی نمانده است و از آن همه نعمت و بهرهگیری، چه زشت و بدبختی بر سرشان آمده است! به راستی که این بدبختی به原因 سیاره کیوان (زحل) است.
هوش مصنوعی: نه زهر روزگار باعث بدشانسی من بود و نه دوران طولانی سختی؛ تنها چیزی که موجب این وضعیت شد، قضا و قدر الهی بود.
هوش مصنوعی: دنیا همیشه به همین صورت است و به دور خود میگردد تا زمانی که قانون چرخش وجود داشته باشد.
هوش مصنوعی: هر چیزی که میتواند درد را تسکین دهد، ممکن است در نهایت دوباره به درد تبدیل شود و در واقع همان چیزی که در ابتدا درمان بود، حالا به مشکل جدیدی تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: زمانی که چیزی کهنه میشود، به همان جایی برمیگردد که روزی نو و جدید بود و چیزی که جدید است، به زمانی برمیگردد که دیگران آن را کهنه و قدیمی میشمردند.
هوش مصنوعی: خیلی از بیابانهای خشک و بیحاصل، ممکن است به باغهای سرسبز و شاداب تبدیل شوند، و برعکس، برخی از باغهای سرسبز ممکن است به بیابانهای خشک بدل شوند.
هوش مصنوعی: ای زیباروی با موی مشکی، تو چه میدانی؟ که حال و روز من در گذشته چگونه بود؟
هوش مصنوعی: به لطافت و نرمی زلف محبوب توجه کن؛ آیا تا به حال متوجه نشدهای که آن زلف، مانند چوگان است که در دستان تو میرقصد؟
هوش مصنوعی: زمانی فرارسیده که چهرهاش مانند پارچهای نرم و زیباست و مویش همچون قیر سیاه و تاریک شده است.
هوش مصنوعی: اگر خوبی به خانهات بیاید، مانند یک مهمان و دوست عزیز است، ولی وقتی برود، دیگر برنمیگردد، چون آن خوبی فقط به عنوان یک مهمان در زندگی ما بود.
هوش مصنوعی: بسیاری از زیبارویان وجود دارند که من به خاطر زیبایی آنها در شگفت و حیرتام. همیشه نگاه من به سوی آنهاست و هر بار که به آنها مینگرم، دوباره در حیرت فرو میروم.
هوش مصنوعی: آن زمان فرا رسیده که او خوشحال و شاداب است. شادابی او به اوج خود رسیده و غم و اندوهش در حال کاهش است.
هوش مصنوعی: او به طور مداوم و با تلاشی زیاد، مقدار زیادی پول به شهر میآورد و هر بار یک تکه از یک میوه خوشمزه را به عنوان هدیه یا نشانهای از زحمتش میفروشد.
هوش مصنوعی: بسیاری از دختران زیبا هستند که در شب، به خاطر جذابیت خود، به جای افشای احساساتشان، به صورت پنهانی به یاری دیگران میپردازند.
هوش مصنوعی: زمانی که روز فرا میرسید و نمیتوانستم او را ببینم، احساس میکردم که خواجهاش به من هشدار میدهد و من هم از زندان ترس داشتم.
هوش مصنوعی: اگر شراب شفاف و چهره زیبا و روی نازک، حتی اگر گران باشد، از نظر من همیشه ارزشش کم است.
هوش مصنوعی: دل من مثل یک گنجینه پر از گنجهای گرانبهاست و این گنجها عبارتند از کلام و اشعاری که نشاندهنده هویت و مقام ما هستند. مهر و شعر، نشانههای ما به شمار میروند.
هوش مصنوعی: همیشه خوشحال بودم و نمیدانستم غم چه معنایی دارد، زیرا دلم پر از شادی و سرور بود.
هوش مصنوعی: بسیاری از دلها هستند که مانند حریر به شعر و لطافت میپردازند، در حالی که در عمل مانند سنگ و سندان سخت و بیرحم هستند.
هوش مصنوعی: چشمم همیشه به زیبایی زلفهای زیبا دوخته شده و گوشم همیشه به سخنان دلنشین مردم توجه داشته است.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که من نه همسری دارم، نه فرزندی و نه وابستگی مالی، و به همین دلیل از جسم و زندگیام راحت و آسودهام.
هوش مصنوعی: ای ماهرو! اکنون تو رودکی را میبینی، زمانی که در آن زمان، کسی اینچنین نبوده است.
هوش مصنوعی: در این زمانه، تو هیچگاه ندیدهای که وقتی به دنیا قدم گذاشتی، افرادی بودند که با شور و شوق، داستانهای خود را میسرودند و به نظر میرسید که در دنیای پر از حوادث و ماجراها زندگی میکنند.
هوش مصنوعی: در آن زمان، او دوستی و انس با مردان بافضیلت و نیکوکار داشت و همچنین به عنوان خدمتگزار و پیشکار بزرگان و شاهان شناخته میشد.
هوش مصنوعی: شعر همیشه از نظر معنوی و احساسی برای جامعه و دولتها مهم و با ارزش بوده است. شعر نه تنها ابراز احساسات و افکار شاعر است، بلکه همچنین به عنوان آینهای از فرهنگ و روحیه زمانه عمل میکند. به عبارت دیگر، ارزش و significance شعر در طول تاریخ همواره مورد توجه حاکمان و خود مردم قرار داشته است.
هوش مصنوعی: در آن زمان، شعر او تاثیر عمیقی بر جهان داشت و او در آن دوره به عنوان شاعر بزرگ خراسان شناخته میشد.
هوش مصنوعی: کجا در دنیا دکنهایی که معروفند، مردی که من هستم به خانهاش میرفت و همیشه احترامی برای من قائل بود و زندگیاش پر از خُلق و خوی نیکو بود.
هوش مصنوعی: بزرگی و ثروت من به واسطه دیگران نیست، بلکه از خاندان سامان به من رسیده است.
هوش مصنوعی: میر خراسان به او چل هزار درم داد و به همین خاطر سهم ماکان یکی کمتر از پنج است.
هوش مصنوعی: در زمانهای قدیم، هشت هزار از اولیای الهی به من رسیدند و آن زمان احساس بسیار خوبی داشتم.
هوش مصنوعی: وقتی رهبر سخن را شنید، از قدرت و مقام خود به مثابه اطاعت از فرمان امیر، به خوبی و استواری عمل کرد.
هوش مصنوعی: اکنون زمان تغییر کرده و من نیز دگرگون شدهام. عصا را بیاور که وقت استفاده از عصا و کیسهام رسیده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
به وقت دولت سامانیان و بلعمیان
چنین نبود جهان با نهاد و سامان بود
مرا چو دل به جوانی ز غم جدا نبود
ز عیش لاف زدن در جهان روا نبود
نوای عیش ز یاران همنفس باشد
چو همنفس نبود عیش را نوا نبود
ز هر ذخیره که اندر جهان کسی سازد
[...]
تویی که همّت تو از کرم جدا نبود
چنانکه چشمۀ خورشید بی ضیا نبود
گمان مبر که بود رای پیرپا برجای
اگر زکلک تو در دست وی عصا نبود
چو مطرح افتد دست شریعت اندر پای
[...]
ز راه بیخردی گفت بوالفضولی دی
مرا چو دید که جز میل انزوا نبود
چه گفت گفت که چون روزگار میگذرد
ترا که وجه معاشی ز هیچ جا نبود
جواب دادم و گفتم که این مپرس از من
[...]
بنور چشم پیمبر که نور ایمان بود
عقیق صفوت یاقوت شرع را کان بود
نبود هیچ بعذر احتیاجش از پی آن
که شمع جمع طهارت ازو فروزان بود
از آن بوصلت او زهره شد بدلالی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۱۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.